کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خارش
/xāreš/
معنی
۱. خاریدن.
۲. پیدا شدن حالت یا علتی در پوست بدن که باعث خاریدن آن شود.
۳. (پزشکی) = جرب
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حک
۲. خناق
۳. گر، جرب
۴. آبنه
فعل
بن گذشته: خارش کرد
بن حال: خارش کن
دیکشنری
itch, pricking
-
جستوجوی دقیق
-
خارش
واژگان مترادف و متضاد
۱. حک ۲. خناق ۳. گر، جرب ۴. آبنه
-
خارش
فرهنگ فارسی معین
(رِ) 1 - (اِمص .) خاریدن . 2 - (اِ.) گر، بیماری پوستی که با خارش همراه است .
-
خارش
لغتنامه دهخدا
خارش . [ رِ ] (ع ص ) آخذ از روی عنف . دریابنده . گیرنده .
-
خارش
لغتنامه دهخدا
خارش . [ رِ ](اِ) خناق . (نام مرضی است که در گلو عارض میشود).
-
خارش
لغتنامه دهخدا
خارش . [ رِ ](اِمص ) خاریدن . (ناظم الاطباء). عمل خاریدن . (فرهنگ شعوری ج ص 366). حِکَّه . خارخار. خارِشَک : خارش گیتی ز سرت کی شودتات بر انگشت یکی ناخن است . ناصرخسرو.یک شبی گفت کای فلان برخیزخارش پشت پای بنشانم . روحی ولوالجی .انجیر تو چون به خارش ...
-
خارش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) xāreš ۱. خاریدن.۲. پیدا شدن حالت یا علتی در پوست بدن که باعث خاریدن آن شود.۳. (پزشکی) = جرب
-
خارش
دیکشنری فارسی به عربی
حکة
-
خارش
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xâreš طاری: xoreš طامه ای: xâreš طرقی: xoreš کشه ای: xâreš نطنزی: xâreš
-
واژههای مشابه
-
خارش چشم
لغتنامه دهخدا
خارش چشم . [ رِ ش ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خارشی است که در چشم عارض میشود. ساهِک . (منتهی الارب ).
-
خارش سر
لغتنامه دهخدا
خارش سر. [ رِ ش ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )خارشی است که در سر پیدا میشود چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. صورَه . (منتهی الارب ).
-
خارش کردن
لغتنامه دهخدا
خارش کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاراندن : چو آن ترکیب را کردند خارش گزارنده چنین کردش گزارش .نظامی .
-
خارش گرفتن
لغتنامه دهخدا
خارش گرفتن . [ رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خارش که در بدن بر اثر گزیدگی پشه و جز آن پیدا شود. خارش که در اثر کَهیر در بدن انسان پیدا شود.
-
خارش اندام
لغتنامه دهخدا
خارش اندام . [ رِ ش ِ اَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گر. حِکَّه . (منتهی الارب ).
-
خارش دار
لغتنامه دهخدا
خارش دار. [ رِ ] (نف مرکب ) جَرَب . (منتهی الارب ).