کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خارسان
/xārsān/
معنی
= خارستان: ◻︎ همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم دردورنج (فردوسی۲: ۲۲۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
spiny
-
جستوجوی دقیق
-
خارسان
لغتنامه دهخدا
خارسان . (اِ مرکب ) خارستان . این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان . رجوع به فرهنگ شاهنامه ٔ ولف شود، خارستان : خردمند مردم از آن شارسان گزیده بهامون یکی خارسان .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 209 نمره ٔ ...
-
خارسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xārsān = خارستان: ◻︎ همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم دردورنج (فردوسی۲: ۲۲۲).
-
جستوجو در متن
-
خارستان
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِمر.) جای پرخار، خارسان .
-
خارستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xārestān زمینی که در آن بوتههای خار بسیار روییده باشد؛ خارزار؛ خارسان.
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [مخففِ ستان] [قدیمی] sān جا؛ مکان: گورسان: ◻︎ بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴: ۵۵۴).
-
شارسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شارستان› [قدیمی] šār[e]sān شهرستان: ◻︎ برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسانها کنون خارسان (فردوسی۲: ۱۹۰۸)، ◻︎ یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه).
-
شارسان
لغتنامه دهخدا
شارسان . (اِ مرکب ) مخفف شارستان . شهرستان . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : برآورد پرمایه ده شارسان شد آن شارسانها کنون خارسان . فردوسی .ز داد و دهش وز خرید و فروخت تو گفتی همی شارسان برفروخت . فردوسی .پس بیش مشنو آن سخن باطل کسی کز شارسان علم سوی ...
-
کارسان
لغتنامه دهخدا
کارسان . (اِ مرکب ) در شعر بمعنی کارستان است . (ناظم الاطباء). رجوع به کارستان شود.محل ّ کار. جائی که در آن کار پیدا شود : چنین تا بیامد بدان شارسان که قیصر ورا خواندی کارسان . فردوسی .به پیش اندر آمد یکی خارسان پیاده ببود اندر آن کارسان . فردوسی .بن...
-
بیمارسان
لغتنامه دهخدا
بیمارسان . (اِ مرکب ) بیمارستان که بعربی دارالشفاء خوانند. (برهان ). بیمارستان بود و آن را مارسان و مارستان نیز گویند و بتازی دارالشفاء خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). مخفف بیمارستان . (رشیدی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : بسا شارسان گشت بیمارسان بسا گل...
-
خارستان
لغتنامه دهخدا
خارستان . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از عالم (از قبیل ) گلستان . (آنندراج ). جای پرخار. دیولاخ ، جائی دشوار بود. (لغت فرس اسدی ). زمین پرخار. خارسان . خلنگ زار : شهریاری که خلاف تو کند زود فتداز سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز. فرخی .هر کجا سنگلاخی و ...
-
سان
لغتنامه دهخدا
سان . (اِ) سنگی بود که بدان کارد و شمشیر و امثال آن را تیز نمایند و آن را فسان نیر نامند. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). سنگی بود که با آن کارد تیز کنند و بتازی آن را مسین گویند. (اوبهی ). آن سنگ که بدان تیغ و خنجر و کارد و امثال آن تیز کنند وآن را فسان ...
-
بدست
لغتنامه دهخدا
بدست . [ ب َ دَ / ب ِ دَ ] (اِ) بلست .(فرهنگ فارسی معین ). وجب . شبر. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (هفت قلزم ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). وجب که گشادگی پنج انگشت یک کف دست باشد. شبر. (انجمن آرا) (از آنندراج ). از سر انگشت کوچک تا سر انگشت ن...
-
کوبیدن
لغتنامه دهخدا
کوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاریخ گیلان ).- آهن سرد کوبیدن ...
-
گذر کردن
لغتنامه دهخدا
گذر کردن . [ گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . مرور نمودن : هنر بر گهرنیز کرده گذرسزد گر نمانی به ترکان هنر. فردوسی .چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کردخود با سپاه . فردوسی .فروجست رستم ببوسید تخت بسیچ گذر کرد و بربست رخت . فردوس...