کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارخار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خارخار
/xārxār/
معنی
۱. حالت خارش بدن.
۲. [مجاز] دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل، و هوس به چیزی در انسان پیدا میشود؛ دغدغه: ◻︎ از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی: ۸).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دغدغه، تشویش، اضطراب
۲. خلجان، تعلق خاطر، میل، خواهش
۳. وسوسه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خارخار
واژگان مترادف و متضاد
۱. دغدغه، تشویش، اضطراب ۲. خلجان، تعلق خاطر، میل، خواهش ۳. وسوسه
-
خارخار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - خارش بدن . 2 - دلواپسی ، اضطراب .
-
خارخار
لغتنامه دهخدا
خارخار. (اِ) کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم ، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است . (آنندراج ). کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیه ٔ میل و خوا...
-
خارخار
لغتنامه دهخدا
خارخار. (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ واقع در هفت هزارگزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب محلی است کوهستانی . دارای هوای معتدل و سالم ، سکنه ٔ آن 405تن مردم آنجا کرد و مذهبشان تسنن است آب آنجا از چشمه و محصولات غلات و حبوبات و کرچ...
-
خارخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) xārxār ۱. حالت خارش بدن.۲. [مجاز] دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل، و هوس به چیزی در انسان پیدا میشود؛ دغدغه: ◻︎ از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی: ۸).
-
واژههای مشابه
-
خارخار کردن
لغتنامه دهخدا
خارخار کردن . [ ک َ دَ ] (مص ) ستیزه کردن . درافتادن : اندر دو چشم خویش زند خار خشک مر دشمنی که با توکند خارخار. فرخی .تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم پیش تو نایدو نکند با تو خارخار.منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
حکاکة
لغتنامه دهخدا
حکاکة. [ ح َک ْ کا ک َ ] (ع اِ) وسوسه . خارخار. ج ، حکاکات . (منتهی الارب ).
-
یک کسه
لغتنامه دهخدا
یک کسه . [ ی َ / ی ِ ک َ س َ / س ِ ] (ص نسبی ) یک کس . منسوب به یک کس . به وسیله ٔ یک کس . ازآن ِ یک کس : خارخار حسها و وسوسه از هزاران کس بود نی یک کسه .مولوی .
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ َ ل َ ] (ع اِمص ) مودت . محبت . عشق . (ناظم الاطباء). || خواهش . آرزو. || خارخار. || میل خاطر. رغبت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
-
گاه بگاه
لغتنامه دهخدا
گاه بگاه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) وقت بیوقت : خارخار دل نازک شده از گوشه ٔ چشم مژه برهم زدن گاه بگاهی که تراست .شانی (از آنندراج و مجموعه ٔ مترادفات ص 295).
-
خلجان
واژگان مترادف و متضاد
۱. تپش، لرزش ۲. اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم ۳. آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل ۴. محبت، عشق، مودت ۵. پریدن چشم ۶. به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
-
بیم
واژگان مترادف و متضاد
اضطراب، پروا، ترس، ترسکاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ≠ رجا
-
سنگین پای
لغتنامه دهخدا
سنگین پای . [ س َ ] (ص مرکب ) آنکه دست و پای وی از جای نتواند جنبد. (از آنندراج ) : خارخار شوق اگر صائب سبکدستی کندخاک سنگین پای را با باد هم تک میکند.صائب (از آنندراج ).