کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خاره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) نک خارا.
-
خاراباف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xārābāf کسی که پارچۀ خارا میبافد.
-
خارایی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xārāy(')i از جنس سنگ خارا.
-
گرانیت
فرهنگ فارسی معین
(گِ) [ فر. ] (اِ.) سنگ خارا.
-
wormwoods
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کرموود، افسنطین، برنجاسف کوهی، خارا گوش
-
wormwood
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کرم چوب، افسنطین، برنجاسف کوهی، خارا گوش
-
خار
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاربن، خلنگ ≠ گل، گلبن ۲. خاشاک، خس، خسک ۳. شوک، غاز ۴. تیغ ۵. سنگ خارا، خارا ۶. گیر
-
خارابافی
لغتنامه دهخدا
خارابافی . (حامص مرکب ) عمل بافتن پارچه ٔ خارا رجوع به خاره بافی شود.
-
عتاب
لغتنامه دهخدا
عتاب . [ ع ُت ْ تا ] (اِخ ) نام شخصی است که مخترع خارا بوده و آن پارچه ای است موجدار که از ابریشم میبافند. (برهان ). رجوع به عتابی شود.
-
درازناک
لغتنامه دهخدا
درازناک . [ دِ ] (ص مرکب ) طویل . دراز. طولانی : چگونه راهی ، راهی درازناک عظیم همه سراسر سیلاب کند و خارا خار .بهرامی .
-
مولیات
لغتنامه دهخدا
مولیات . [ ] (اِ) (اصطلاح موسیقی ) گوشه ای است از شعبه ٔ نوروز خارا. (بهجت الروح تعلیقات ص 132).
-
خارانما
لغتنامه دهخدا
خارانما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) مانند خارا. فرهنگستان این لغت را مقابل لغت فرانسوی گرانی توئید قرار داده است .
-
صوان
دیکشنری عربی به فارسی
سنگ چخماق , سنگ فندک , اتش زنه , چيز سخت , سنگريزه , سنگ خارا , گرانيت , سختي , استحکام
-
پرخروش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porxoruš پرغوغا؛ پرجنجال: ◻︎ همی کوه پرناله و پرخروش / همی سنگ خارا برآمد به جوش (فردوسی۴: ۱۳۹۱).
-
برون کشیدن
لغتنامه دهخدا
برون کشیدن . [ ب ِ / ب ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . بدرآوردن . استخراج : آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشدنسکی ز کف ّ او نتواند برون کشید. منجیک .سر مایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برون .فردوسی .