کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خار
/xār/
معنی
۱. (زیستشناسی) هریک از زائدههای نوکتیزی که در شاخههای بعضی درختان و گیاهان میروید؛ تیغ.
۲. هرچیز شبیه تیغ گیاه.
۳. استخوان تیز ماهی.
〈 خار راه کسی شدن: [مجاز] مانع کسی شدن.
〈 خار مغیلان: (زیستشناسی) = مغیلان
〈 خاروخاشاک: خرده و ریزۀ خار و کاه و گیاه خشک.
〈 خاروخس: = 〈 خاروخاشاک
〈 خاروخسک: = 〈 خاروخاشاک
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خاربن، خلنگ ≠ گل، گلبن
۲. خاشاک، خس، خسک
۳. شوک، غاز
۴. تیغ
۵. سنگ خارا، خارا
۶. گیر
فعل
بن گذشته: خارید
بن حال: خار
دیکشنری
barb, dirt, key, prickle, spine, tooth
-
جستوجوی دقیق
-
خار
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاربن، خلنگ ≠ گل، گلبن ۲. خاشاک، خس، خسک ۳. شوک، غاز ۴. تیغ ۵. سنگ خارا، خارا ۶. گیر
-
خار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی که دارای شاخه های باریک و نوک تیز و خراشنده است ، شوک . 2 - هر یک از سیخ های نوک شاخه های درختان ، تیغ درخت . 3 - هر چیز نوک تیز و خراشنده . 4 - هر یک از تیغ های مهرة گردن .
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِ) شوکه . شوک . (منتهی الارب ). شوکه ٔ تیز. (آنندراج ). سَفی ̍. عَرین . عَسَج . لُدّاغ . (منتهی الارب ). لم . لام . بور. غاز. غاژ. تیغ. تیخ . تلی . تلو : اشتر گرسنه کیمه (کتیره ؟) خوردکی شکوفه ز خار چیره خورد. رودکی .بلی کشیدن باید عتاب و ناز ...
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِ) خار. خیار است به لغت هندی .
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِ) سنگ خارا. (آنندراج ). خار پارسی مطلق فلز را گویند و سنگ را نیز چون خاکی است متکون در آب تشبیه به فلز نموده و های مشابه در او الحاق نموده خاره گفته اند. (انجمن آرای ناصری ) : تیر در سنگ نشسته تا سوفارخار پشتی نموده پشته خار.امیرخسرو (از فرهن...
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِخ ) ده مهمی بوده از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود که ویران شده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 30 هزارگزی شمال خاور الیگودرز و 3 هزارگزی خاور راه مالرو خورزن به اقداش بالا، محلی است جلگه ای و معتدل ، سکنه ٔ آن 377 تن ، مذهبشان شیعه ، زبانشان لری بختیاری و فارسی است ، آب آن...
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (اِخ ) نام قصبه ای است از مضافات ری . (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361) : بجای جائزه ٔ شعر گر در این مجلس ببنده لطف کنی شهریاری ری و خار... امیدی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 361).و احتمال قوی میرود که این کلمه همان خوار باشد. رجوع به خوار شود.
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (ص ) خوب (بلهجه ٔ طبری ).
-
خار
لغتنامه دهخدا
خار. (ع اِ) اختیار تنفیذ یا فسخ یک معامله در ظرف زمان معین برای این اختیار. (فهرست لغات عربی به انگلیسی سالم القربه فی احکام الحسبة ص 102) .
-
خار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xār] xār ۱. (زیستشناسی) هریک از زائدههای نوکتیزی که در شاخههای بعضی درختان و گیاهان میروید؛ تیغ.۲. هرچیز شبیه تیغ گیاه.۳. استخوان تیز ماهی.〈 خار راه کسی شدن: [مجاز] مانع کسی شدن.〈 خار مغیلان: (زیستشناسی) = مغیلان〈 ...
-
خار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خاریدن) xār = خاریدن
-
خار
دیکشنری فارسی به عربی
شوک , شوکة , عليق , مهماز , نتوء , وخز
-
خار
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ti / tiyâl طاری: xâr طامه ای: xâr / gone / ti طرقی: xâr / tiyal کشه ای: xâr نطنزی: xâr / ti
-
خار
لهجه و گویش بختیاری
xâr خار.