کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خادم باشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خادم الطلباء
لغتنامه دهخدا
خادم الطلباء. [ دِ مُطْ طُل َ ] (ع اِ مرکب ) معلم و ادیب و مدرس . (آنندراج ).
-
خادم العلوم
لغتنامه دهخدا
خادم العلوم . [ دِ مُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) عبارت است از علم منطق . تهانوی گوید: ابوعلی علم منطق را خادم العلوم نامیده است زیرا این علم خود بنفسه مقصود نیست بلکه وسیله برای فهم علوم دیگر است و در حقیقت مثل خادم است برای علوم دیگر. رجوع به کشاف اصطلاح...
-
خادم زاده
لغتنامه دهخدا
خادم زاده . [ دِ دَ/ دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) فرزندی که از خادم بوجود آید و مجازاً در موقع تواضع و فروتنی استعمال شود.
-
خادم کلیسا
دیکشنری فارسی به عربی
قندلفة
-
خادم قیری فارسی
لغتنامه دهخدا
خادم قیری فارسی . [ دِ م ِ ] (اِخ ) جوانی بود از اهالی قیرو کازرین که دو بلوکند از قشلاقات ، و در ملازمت آقای محمد سعید مشهور به آقاجانی متخلص بسائل روزگار بسر میبرد، بعد از فوت سائل اظهار موزونیت کرد و غزلیاتی بنظم آورد و سرگرم درویشی و عشقبازی شد. ...
-
خادم و خدمتکار
فرهنگ گنجواژه
خدمه.
-
خادم و فراش
فرهنگ گنجواژه
خدمه
-
خادم و مداح
فرهنگ گنجواژه
کارکنان مراسم مذهبی.
-
خادم و طباخ و فراش
فرهنگ گنجواژه
خدمه.
-
جستوجو در متن
-
باشی
لغتنامه دهخدا
باشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . امیر...
-
بابامحمود طوسی
لغتنامه دهخدا
بابامحمود طوسی . [ م َ مو دِ ] (اِخ ) وی از مریدان شیخ عبداﷲ بوده است . وقتی شیخ عبداﷲ جمعی از درویشان را در اربعین نشانده بود یک شب خادم خانقاه گفته که امشب درویش را داروی قوی خواهد رسید واقف باشی که بیخودی نکنند و از خلوت بیرون نجهند، اتفاقاً بابام...
-
حفص اموی
لغتنامه دهخدا
حفص اموی . [ ح َ ص ِ اُ م َ ] (اِخ ) (مولا بنی امیه ) شاعری از شعرای دولت امویان است چندان زنده بماند تا دولت بنی عباس بیافت و بعبداﷲبن علی پیوست و از او امان خواست . پس وی از مخضرمین دو دولت باشد. او با کثیربن عبدالرحمن (معروف به کثیر عزه شاعر) آمیز...
-
اخی محمد
لغتنامه دهخدا
اخی محمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهستانی . شیخ رکن الدین قدس سره فرموده است که در شب پنجشنبه سی ونهم اربعین در غیبت دیدم که جماعتی مسافران رسیدند و در میان ایشان جوانی بود که حق تعالی را به او نظری از عنایت است . و او را بمن حواله کرده است چون ...
-
ابوزکریا
لغتنامه دهخدا
ابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن معاذبن جعفر رازی واعظ. ابوالقاسم قشیری در رساله ذکر او آورده و وی را از جمله ٔ مشایخ شمرده است و گویداو یگانه ٔ وقت خویش بود و او را در رجا و امید و معرفت گفتارهاست . وی ببلخ شد و دیری بدانجا بزیست و ازآنج...
-
ملطفه
لغتنامه دهخدا
ملطفه . [ م ُ ل َطْ طَ ف ِ / ف ِ ] (ع اِ) نامه ٔ باریک .(مهذب الاسماء). نامه ٔ باریک کرده . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامه ٔ خرد که در آن موجز و خلاصه ٔ مطلب یا مطالبی نویسند. ملاطفه .رقعه . نوشته ٔ مختصر. ج ، ملطفات . ...