کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حی لایموت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حی لایموت
لغتنامه دهخدا
حی لایموت . [ح َی ْ ی ِ ی َ ] (اِخ ) خدای لایزال . آنکه هرگز نمیرد.
-
واژههای مشابه
-
حي
دیکشنری عربی به فارسی
زنده , در قيد حيات , روشن , سرزنده , سرشار , حساس , سلا م , درود , برخورد , تلا في , درود گفتن , تبريک گفتن , ) گريه , داد , فرياد , تاسف , تاثر , او , ان دختر يا زن , جانور ماده
-
حَيُّ
فرهنگ واژگان قرآن
زنده
-
حَيَّ
فرهنگ واژگان قرآن
زنده هست
-
حی وحاضر
فرهنگ فارسی معین
(حَ یُ ض ) [ ازع . ] (ص مر.) زنده و حاضر.
-
حرفی حی
لغتنامه دهخدا
حرفی حی . [ ح َ ف ِ ح َی ی ] (اِخ ) یکی از حروف حی . رجوع به حروف حی شود.
-
حروف حی
لغتنامه دهخدا
حروف حی . [ ح ُ ف ِ ح َی ی ] (اِخ ) در اصطلاح بهائیان ، هجده تن از نخستین کسانی که به علیمحمد باب ایمان آورده اند بدین نام خوانده میشوند، و نام ایشان در «کواکب دریه » یاد شده است . رجوع به باب شود.
-
حی هلا
لغتنامه دهخدا
حی هلا. [ ح َی ْ ی َ هََ] (ع اِ فعل ) حی هلاً. حَی َّ هَل َ. حَی َّ هَل ْ. تحریض و استعجال است ، یعنی بشتابید و بشتاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حی هلا بفلان ؛ لازم گیر او را. (منتهی الارب ). و بخوان او را. (اقرب الموارد).(حی ، اقبال کن + و ...
-
حی العالم
لغتنامه دهخدا
حی العالم . [ ح َی ْ یُل ْ ل َ ] (ع ، اِ مرکب ) نباتی است که همیشه سبز و خرم باشدو در فارسی همیشک جوان خوانند. (آنندراج ) (غیاث ).
-
حی الماء
لغتنامه دهخدا
حی الماء. [ ح َی ْ یُل ْ ] (ع ، اِ مرکب ) (اصطلاح کیمیا) جیوه . سیماب . زیبق . رجوع به سیماب شود.
-
حی کرده
لغتنامه دهخدا
حی کرده . [ ح َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) احاطه کرده و در قید درآورده و گرفتار ساخته و این معنی از معنی جمع کردن و فروگرفتن مستفاد است . (غیاث ) (آنندراج ).
-
کائن حي
دیکشنری عربی به فارسی
اندامگان , سازواره , ترکيب موجود زنده , سازمان
-
حي فقير
دیکشنری عربی به فارسی
محله کثيف , خيابان پر جمعيت , محلا ت پر جمعيت وپست شهر
-
اصطلا حی
دیکشنری فارسی به عربی
تعبيري , عامي