کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حیل
/hiyal/
معنی
= حیله
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حیلهها، نیرنگها
۲. ترفندها، چارهها، دستانها، چارهگریها، شگردها، فنون
۳. فن مکانیک
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. حیلهها، نیرنگها ۲. ترفندها، چارهها، دستانها، چارهگریها، شگردها، فنون ۳. فن مکانیک
-
حیل
فرهنگ فارسی معین
(حِ یَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حیله ؛ چاره ها.
-
حیل
لغتنامه دهخدا
حیل . [ ح َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) از وقایع و روزهای عربان است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
حیل
لغتنامه دهخدا
حیل . [ ح َ ] (ع اِ) قوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حول . (اقرب الموارد). توانائی . (غیاث ). گویند لاحیل و لا قوة الا باﷲ. و این لغتی است در حول . || آب گردآمده در مغاک وادی . ج ، احیال ، حیول . || حذاقت و جودت نظر و قدرت بر تصرف . (منتهی الارب...
-
حیل
لغتنامه دهخدا
حیل . [ ح ِ ی َ ] (ع اِ)ج ِ حیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : محاربت نتوان کرد با قضا بحکم مقاومت نتوان کرد با قدر بحیل . عبدالواسع جبلی .ای در کمند زلفک تو حلقه ٔ فریب وی در کمان ابروی تو ناوک حیل . سوزنی .- علم الحیل ؛ نیرنگ . نیرنجات . علم بق...
-
حیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حیلَة] hiyal = حیله
-
واژههای مشابه
-
حیل حیل
لغتنامه دهخدا
حیل حیل . [ ح َ ح َ ] (ع اِ صوت ، اِ مرکب ) اسم صوت است که بدان بزان را زجر کنند. (از اقرب الموارد). زجر است بزان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
اصحاب حیل
لغتنامه دهخدا
اصحاب حیل . [ اَ ب ِ ی َ ] (اِخ ) گروهی از پزشکان بودند که در فترت میان برمانیدس و افلاطون بسر میبردند. رجوع به اصحاب تجربه و عیون الانباء ج 1 ص 23 شود.
-
واژههای همآوا
-
هیل
لغتنامه دهخدا
هیل . (اِ) معروف است و به عربی قاقله ٔ صغار میگویند. (برهان ). دوایی است که به هندی الایچی سفید نامند. ظاهراً این معرب هیل است که به یای مجهول باشد و به عربی قاقله ٔصغار را گویند. (غیاث اللغات ). هل . هیل بوا. خیربوا. (یادداشت مؤلف ) (ذخیره ٔ خوارزم...
-
هیل
لغتنامه دهخدا
هیل . [ هََ ] (ع مص ) فروریختن بر چیزی خاک و ریگ را. (منتهی الارب ). || فروریختن آرد در انبان بی وزن و کیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فروریختن .(دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) (مصادراللغه ). || روان کردن . || (اِ)مال بسیار. (دهار) ...
-
هیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سنسکریت] (زیستشناسی) [قدیمی] hil = هل۱
-
هیل
لهجه و گویش بختیاری
hil kiz ، قهوهاى کمرنگ، بور، طلایى.