کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیزوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حیزوم
/heyzum/
معنی
جایی از سینه و کمر ستور که تنگ را در آنجا میبندند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حیزوم
فرهنگ فارسی معین
(حَ زُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - وسطِ سینة ستور که جای بستن تنگ است . 2 - زمین مرتفع .
-
حیزوم
لغتنامه دهخدا
حیزوم . [ ح َ ] (اِخ ) نام اسبی از اسبان فرشتگان که بر آن جبرئیل سوار شدی و هر جا که سم وی افتادی سبزه رستی و سامری خاک سم او را در گاو زرین انداخته او بانگ کرد، چنانکه قصه ٔ او مشهور است . (آنندراج ). نام اسب جبرئیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
حیزوم
لغتنامه دهخدا
حیزوم . [ ح َ ] (ع اِ) سینه . (منتهی الارب ). میانه ٔ سینه که جای تنگ بستن بود در ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرداگرد سینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آنچه گرداگرد پشت و شکم بوی بندند. ج ، حیازیم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسما...
-
حیزوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: حَیازیم] [قدیمی] heyzum جایی از سینه و کمر ستور که تنگ را در آنجا میبندند.
-
جستوجو در متن
-
حیازیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حَیزُوم] [قدیمی] hayāzim = حیزوم
-
حیازیم
لغتنامه دهخدا
حیازیم . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حیزوم ، به معنی سینه و تنگ گاه اسب . (منتهی الارب ). رجوع به حیزوم شود.
-
احزم
لغتنامه دهخدا
احزم . [ اَ زَ ](ع ن تف ) حازم تر. بحزم تر. بحزم نزدیک تر : ولکن صدم الشرّ بالشر احزَم . متنبی .- امثال : احزم من حرباء . احزم من سنان . احزم من فرخ العقاب . (مجمع الأمثال میدانی ).|| (ص ) زمین درشت و بلند. || اسب کلان حیزوم و تهیگاه برآمده . || ...
-
جامع کوفه
لغتنامه دهخدا
جامع کوفه . [ م ِ ع ِ ف َ ] (اِخ ) مسجد معروف کوفه که از ابنیه ٔ بسیار قدیمی و مورد احترام است و یکی از چهار مسجد بزرگی است که در اسلام برای عبادت در آنها فضیلت بیشمار ذکر شده است . یاقوت آرد: اما مسجد کوفه ، روایات بسیار در فضیلت آن ذکر شده از آنجمل...
-
پیرامن
لغتنامه دهخدا
پیرامن . [ م ُ / م َ ] (اِ) پیرامون . اطراف و گرد چیزی . حوالی .حول . گرداگرد چیزی . (اوبهی ). دوروبر. دوره . دور. گرد. دورتادور. جوانب . گردبرگرد : زرنگ شهری با حصار است و پیرامن او خندق است . (حدود العالم ).گفتم نایمت نیز هرگز پیرامنابیهده گفتم من ...