کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حیبة
لغتنامه دهخدا
حیبة. [ ب َ ] (ع اِ) قرابت از جانب مادر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قرابت و خویشاوندی از جانب مادر. (ناظم الاطباء). || اندوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حاجت . || حالت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
هیبت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه ۲. بیم، ترس، خوف، رعب، هراس ۳. شکوه، عظمت، کبریا
-
هیبت
فرهنگ واژههای سره
بزرگ
-
هیبت
لغتنامه دهخدا
هیبت . [ هََ ب َ ] (ع اِ) هیبة. ترس و بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را به خاک بنمایدخاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی .کجا حمله ٔ او بود چه کوهی چه مصافی کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی . فرخی .ربو...
-
هیبت
لغتنامه دهخدا
هیبت . [ هَِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خروسلوی بخش گرمی شهرستان اردبیل . دارای 162 تن سکنه است . این ده در دو محل واقع شده و به نام هیبت بالا و هیبت پائین مشهور است . سکنه ٔ هیبت بالا بیست تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
هیبة
لغتنامه دهخدا
هیبة. [ هََ ب َ ] (ع مص ) ترسیدن . (تاج المصادربیهقی ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). هیبت . || شکوه داشتن . (المصادر زوزنی ). || توقیرو تعظیم کردن . (اقرب الموارد). || (اِ) ترس و بیم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- امثال : الهیبة خیبة ؛ تر...
-
هیبت
فرهنگ فارسی معین
(هِ بَ) [ ع . هیبة ] (اِ.) 1 - ترس ، هول . 2 - شکوه ، عظمت .
-
هیبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: هیبة] heybat ۱. مخافت؛ ترس و بیم.۲. شکوه و بزرگی.
-
هیبت
واژهنامه آزاد
خشم
-
جستوجو در متن
-
اندوه
لغتنامه دهخدا
اندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء....
-
حالت
لغتنامه دهخدا
حالت . [ ل َ ] (ع اِ)گشت ِ هر چیزی . حال . || کیفیت آدمی و آنچه آدمی بر آنست . طریقة. (منتهی الارب ). وضع. شأن . (المنجد). حال : کلة. حیبة. حوبة. حسة. حاذة. (منتهی الارب ). ج ، حال ، حالات : تبّة؛ حالت سخت . (منتهی الارب ) : از آن شرح کردن نباید که ...
-
حاجت
لغتنامه دهخدا
حاجت . [ ج َ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:در مجمع السلوک آمده است : ضرورت مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا نیابد و آن را حقوق نفس نیز گویند وحاجت ، مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا یابد معهذا بدان محتاج شود، چون جامه ٔ دوم بالای پیراهن و...