کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حیاک
لغتنامه دهخدا
حیاک . (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حوک و حیاکة شود.
-
حیاک
لغتنامه دهخدا
حیاک . [ ح َی ْ یا ] (ع ص ) کسی که با تکبر راه رود.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیکان شود.
-
واژههای مشابه
-
حیاک ا
لغتنامه دهخدا
حیاک ا. [ ح َی ْ یا کَل ْلاه ] (ع ، جمله ٔ دعائی فعلیه ) ابقاک اﷲ. خدانگهدار.
-
جستوجو در متن
-
حیاکة
لغتنامه دهخدا
حیاکة. [ ح َی ْ یا ک َ ] (ع ص ) مؤنث حیاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیاک شود.
-
محیی
لغتنامه دهخدا
محیی . [ م ُ ح َی ْ یی ](ع ص ) زنده کننده . || تحیت گوینده . || گوینده ٔ «حیاک اﷲ» به کسی . (از ناظم الاطباء).
-
نساجت
لغتنامه دهخدا
نساجت . [ ن ِ ج َ ] (ع اِمص ) نساجة. بافندگی . حیاکت . جامه بافی . جولاهی . حیاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نساجة شود.
-
حیاکة
لغتنامه دهخدا
حیاکة. [ ک َ ] (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بافندگی . جولاهی . رجوع به حوک و حیاک شود.
-
تدمیم
لغتنامه دهخدا
تدمیم . [ ت َ] (ع مص ) (از «دم و») خون آلوده گردانیدن کسی را . || آسان کردن برای کسی راه را. || دادن کسی را راهی . || ساختن برای کسی راه را. || نزدیک گردانیدن راه را برای کسی ، یا عام است . حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن مر کسی را. || ظاهر شدن برای کسی و بل...
-
نساجی
لغتنامه دهخدا
نساجی . [ن َس ْ سا ] (حامص ) بافندگی . شغل و صنعت نساج . (ناظم الاطباء). جولاهی . جولاهگی . جامه بافی . حوک . حیاک . حیاکت . || (اِ) آنجا که بافندگی کنند. جای بافندگی و جولاهگی و کارگاه پارچه بافی . کارخانه ٔ نساجی .
-
حائک
لغتنامه دهخدا
حائک . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حوک و حیاکت و حیاک . بافنده . جولاه . جولاهه . جولا. نسّاج . گوفشانه . پای باف . همگر. جشیر. جشیره . بافکار. || نعت فاعلی از حیک و حَیکان . آنکه خرامد. آنکه گرازان رود. آنکه گاه رفتن دوش و تن جنباند. آنکه گاه رفتن دو...
-
حیکان
لغتنامه دهخدا
حیکان . [ ح َ ی َ ] (ع مص ) حیک . خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن . (منتهی الارب ). تکبر کردن : فهو حائک و حَیّاک و حیکانة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تأثیر کردن سخن در دل . (منتهی الارب ). || کار کردن شمشیر. رجوع به حیک شود...
-
حوک
لغتنامه دهخدا
حوک . [ ح َ ] (ع اِ) بادروچ که ریحان کوهی باشد. (منتهی الارب ). بورنگ . (نصاب ). باذروج و آن حبق است . (اقرب الموارد). پادرو. (مهذب الاسماء). بارنگ بویه . بادرنگ بویه . (السامی ). سبزی ای است مثل سپرغم که آنرا بونیک گویند و نازبونیز نامند. (از غیاث )...
-
تحیة
لغتنامه دهخدا
تحیة. [ ت َ حی ی َ ] (ع مص ) سلام کردن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سلام فرستادن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). سلام گفتن . (آنندراج ) : فسلموا علی انفسکم تحیة م...