کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حیات داود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ذی حیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذیحیاة] ‹ذوحیات› zihayāt دارای حیات؛ زنده؛ جاندار.
-
حیات بخشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
نشط
-
آب حیات
واژهنامه آزاد
باعث زندگی انسان می شود آب چیزی است که باعث زنده ماندن موجودات می شود و حیات هم به معنای زندگی است
-
wildlife tourism
گردشگری حیاتوحش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] نـوعی گردشگری که در آن گردشگـران برای مشاهده و مطالعه و شناخت زیاگان و گیاگان به گردش در زیستگاههای آنها میپردازند
-
wildlife management
مدیریت حیات وحش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] بهکارگیری اصول علمی و فنی حفاظت از جمعیت حیاتوحش و زیستگاه آن عمدتاً برای مقاصد تفریحی و علمی
-
pro-life movement, anti-abortion movement
جنبش حق حیات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] جنبشی که برای جنین حق زندگی قائل است
-
سایه خفت نخل حیات
لغتنامه دهخدا
سایه خفت نخل حیات . [ ی َ / ی ِ خ ُ ت ِ ن َ ل ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مهتر زکریا که از دست قوم گریخته به اغوای شیطان در تنه ٔ درخت پنهان شده بود و از نشان دادن آن علیه ما علیه در آن درخت ، درخت را با آن علیه السلام دوپاره ساختند. (ا...
-
بی بی حیات
لغتنامه دهخدا
بی بی حیات . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنامان است که در شهرستان رفسنجان واقع است و دارای 270 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
در قید حیات
دیکشنری فارسی به عربی
حي , فوق سطح الارض
-
فنا و حیات
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
حیات و سرزندگی
فرهنگ گنجواژه
سرزندگی، نشاط.
-
حَیات و مَمات
فرهنگ گنجواژه
مرگ و زندگی.
-
حیات و هستی
فرهنگ گنجواژه
وجود.
-
هستی و حیات
فرهنگ گنجواژه
وجود.
-
جلوگیری کننده از صدمه به حیات
دیکشنری فارسی به عربی
مضاد حيوي