کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکیم و برهمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حسین حکیم
لغتنامه دهخدا
حسین حکیم . [ ح ُ س َ ن ِ ح َ ] (اِخ ) رجوع به حکیم کوچک شود.
-
غير حکيم
دیکشنری عربی به فارسی
نادان , جاهل , غير عاقلا نه
-
حکیم باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [قدیمی] hakimbāši رئیس طبیبان؛ عنوانی که در قدیم به طبیب معروف یا سردستۀ طبیبان اطلاق میشده.
-
حکیم الهی
دیکشنری فارسی به عربی
عالم ديني
-
حکیم نصیر
لهجه و گویش تهرانی
نام یک پزشک تهرانی شوخ :اگر که خوب شدی حکیم نصیرم
-
حکیم قشلاقی
واژهنامه آزاد
نام روستایی است در نزدیکی شهر سرعین استان اردبیل.
-
علی حکیم آبادی
لغتنامه دهخدا
علی حکیم آبادی . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالعظیم تبریزی خیابانی حکیم آبادی . رجوع به علی تبریزی شود.
-
واصل بن حکیم التمار
لغتنامه دهخدا
واصل بن حکیم التمار. [ ص ِ ل ِ ن ِ ح َ مِت ْ ت َم ْ ما ] (اِخ ) رجوع به ابوشعیب واصل بن حکیم التمار شود.
-
جزیرة ام حکیم
لغتنامه دهخدا
جزیرة ام حکیم . [ ج َ رَ ت ُ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) از جزایر اندلس . رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 81 شود.
-
حکیم آل مروان
لغتنامه دهخدا
حکیم آل مروان . [ ح َ م ِ ل ِ م َرْ ] (اِخ ) لقبی است که عرب بخالدبن یزیدبن معاویة دهد.
-
قشلاق حکیم آباد
لغتنامه دهخدا
قشلاق حکیم آباد. [ ق ِ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ری شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 20 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
خان ام حکیم
لغتنامه دهخدا
خان ام حکیم .[ ن ُ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک الکسوة ازاعمال حوران قریب دمشق . این ناحیه منسوب به ام حکیم دختر ابی جهل بن هشام است . (از معجم البلدان یاقوت ).
-
جستوجو در متن
-
برهمند
لغتنامه دهخدا
برهمند. [ ب َ رَ م َ ] (ص ، اِ) به معنی برهمن است که پیر و مرشد و حکیم و دانشمند و اصیل و نجیب هنود باشد. (برهان ). مزیدعلیه برهمن . (آنندراج ). دانشمند هندوان . (اوبهی ). رجوع به برهمن شود.
-
برهمه
لغتنامه دهخدا
برهمه . [ ب َ رَ م َ / م ِ ] (ص ، اِ) مخفف برهمن است که اصیل و نجیب و حکیم و پیر و مرشد هنود باشد. (برهان ). رجوع به برهمن شود.
-
برهمن
لغتنامه دهخدا
برهمن . [ ب َ رَ م َ / ب َ هََ م َ ] (ص ، اِ) در سانسکریت به معنی مطلق پیشوایان روحانی ، یکی از سه طبقه ٔ مردم در آیین برهمایی . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع). بت پرست و زناربند، و حکما و دانشمندان و پیر و مرشد بت پرستان و هندوان و آتش پرستان . و اصیل...