کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکیم اشراقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) (ملقب به بیضا و قبةالدیباج ) دختر عبدالمطلب و عمه ٔ پیغمبر اسلام و از زنان حکیم و خردمند بنی هاشم و بکثرت ادب و فصاحت و بلاغت مشهور بوده و شعر می سروده است و از اشعار وی مرثیه ای است که بدستور پدر در حال حیاتش برای ...
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (ع اِ مرکب ) ترازو. (مهذب الاسماء).
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ](اِخ ) دختر زبیربن عبدالمطلب بن هاشم و از صحابیات بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 325 شود.
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ ) دختر اسدبن مغیره ٔ ثقفی از زنان امام محمد باقر (ع ) بوده است . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 70).
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ ) دختر وادع یا وداع خزاعی از صحابیات بوده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 226 شود.
-
بزرجمهر حکیم
لغتنامه دهخدا
بزرجمهر حکیم . [ ب ُ زُ م ِ رِ ح َ ] (اِخ ) بزرگمهر، وزیر دانشمند انوشیروان . رجوع به چهارمقاله ص 176 و بزرجمهر بختگان و بزرگمهر شود.
-
حسین حکیم
لغتنامه دهخدا
حسین حکیم . [ ح ُ س َ ن ِ ح َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن داودبن حیدر حلی حسینی شاعر پزشک . متولد در نجف 1262 هَ . ق .1846/ م . و متوفی 1336 هَ . ق . / 1918 م . سه رساله در پزشکی دارد. (اعلام الشیعه ٔ قرن چهاردهم هجری ص 461) (شعراء الحله خاقانی ج 2 ص 197)...
-
حسین حکیم
لغتنامه دهخدا
حسین حکیم . [ ح ُ س َ ن ِ ح َ ] (اِخ ) رجوع به حکیم کوچک شود.
-
غير حکيم
دیکشنری عربی به فارسی
نادان , جاهل , غير عاقلا نه
-
حکیم باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [قدیمی] hakimbāši رئیس طبیبان؛ عنوانی که در قدیم به طبیب معروف یا سردستۀ طبیبان اطلاق میشده.
-
حکیم الهی
دیکشنری فارسی به عربی
عالم ديني
-
حکیم نصیر
لهجه و گویش تهرانی
نام یک پزشک تهرانی شوخ :اگر که خوب شدی حکیم نصیرم
-
حکیم قشلاقی
واژهنامه آزاد
نام روستایی است در نزدیکی شهر سرعین استان اردبیل.
-
علی حکیم آبادی
لغتنامه دهخدا
علی حکیم آبادی . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالعظیم تبریزی خیابانی حکیم آبادی . رجوع به علی تبریزی شود.
-
واصل بن حکیم التمار
لغتنامه دهخدا
واصل بن حکیم التمار. [ ص ِ ل ِ ن ِ ح َ مِت ْ ت َم ْ ما ] (اِخ ) رجوع به ابوشعیب واصل بن حکیم التمار شود.