کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َ ک َ ](اِخ ) ابن عبدل بن جبلة بن عمروبن ثعلبه . از شاعران بزرگ دربار امویان است . نسبت وی بخزیمةبن مدرکة اسدی فاخری کوفی میرسد. وی شاعری نیکو و هجاء بود. ابن زبیر وی را از عراق بیرون کرد، حکم به دمشق رفت و از عبدالملک بن مروان نصیب بیافت آ...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َ ک َ ](اِخ ) ابن محمدالنصری ، مکنی به ابی نصر. محدث است .
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن سنان ، مکنی به ابی عوان . محدث است .
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن طهمان ، مکنی به ابی عزة. محدث است .
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن ظهیر، مکنی به ابی محمد. محدث است .
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن موسی ، مکنی به ابوصالح . محدث است .
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َک َ ] (اِخ ) ابن مینا. یکی از اصحاب است و پاره ای ازاحادیث از او روایت شده است . رجوع به الاصابة شود.
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح ِ ک َ ] (ع اِ) ج ِ حکمت . (دهار) : کف کافیش بحری از جود است طبع صافیش گنجی از حکم است . معزی .این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده حکماءو براهمه ٔ هند است در انواع مواعظ و ابواب حکم و امثال . (کلیله و دمنه ). و آن حکم و مواعظ مهجور مانده بود. ...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح ُ ] (ع مص ) حکومت . امر. مثال فرمودن . احتکام . تحکم . (تاج المصادر بیهقی ). امر کردن . فرمان دادن . حکم کردن . (زوزنی ). حکم راندن . || (اِ) فرمان . دستور. ج ، احکام : مه و خورشید با برجیس وبهرام زحل با تیر و زهره برگرزمان همه حکمی بفرمان ...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن معبدالاصفهانی ، مکنی به ابی عبداﷲ.از شاعران است . وی بعربی شعر می گفت . (ابن الندیم ).
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم .[ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن صلت بن مخرمةبن المطلب القرنی . یکی از صحابه است . او در غزای خیبر حضور داشت زمانی که از طرف محمدبن حذیفه مأمور عزیمت بعریش و ملاقات عمروبن العاص شده بود بوکالت والیگری مصرش انتخاب نمودند و راوی یک حدیث است . و رجوع به الا...
-
حکم
دیکشنری عربی به فارسی
قضاوت , داوري , احقاق حق , حکم ورشکستگي , داور , ميانجي , فيصل دهنده , دادرسي , فتوي , راي , داور مسابقات , داوري کردن , داور مسابقات شدن , سرحکم (هاکام) , سرداور , حکميت
-
حکم
دیکشنری عربی به فارسی
حکميت کردن (در) , فيصل دادن , فتوي دادن
-
حکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hakam کسی که برای حل مشکل یا رفع دعوا انتخاب میشود؛ داور.
-
حکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حِکمَة] hekam = حکمت