کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکمرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حکمرانی
معنی
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) حکومت ، فرمانروایی .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
امارت، حکومت، ریاست، فرماندهی، فرمانروایی
فعل
بن گذشته: حکمرانی کرد
بن حال: حکمرانی کن
دیکشنری
empire, government, governorship
-
جستوجوی دقیق
-
حکمرانی
واژگان مترادف و متضاد
امارت، حکومت، ریاست، فرماندهی، فرمانروایی
-
حکمرانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) حکومت ، فرمانروایی .
-
حکمرانی
لغتنامه دهخدا
حکمرانی . [ ح ُ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل حکمران . فرماندهی . حکومت .
-
حکمرانی
دیکشنری فارسی به عربی
عهد
-
واژههای مشابه
-
military rule
حکمرانی نظامیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] نوعی حکمرانی که در آن عالیترین مقام کشور را فردی نظامی تصرف میکند
-
حکمرانی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احکم
-
سلطنت یا حکمرانی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
عهد
-
واژههای همآوا
-
حکم رانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] hokmrāni حکومت؛ فرمانروایی.
-
جستوجو در متن
-
reigns
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حاکم می شود، سلطنت، حکومت، حکمرانی، حکمفرمایی، سلطنت یا حکمرانی کردن، حکمفرما بودن
-
فرمان فرمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] farmānfarmāy(')i حکمرانی؛ حکومت.
-
حاکمیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حاکمیّة] hākemiy[y]at حاکم بودن؛ حکمرانی.
-
فرماندهی
واژگان مترادف و متضاد
امارت، پیشوایی، حکمرانی، سرداری