کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خاریدن
دیکشنری فارسی به عربی
حکة , دغدغة
-
اگزما
واژگان مترادف و متضاد
جرب، حکه، سودا، گری
-
خارش،خارشک، خارشتک
لهجه و گویش تهرانی
حکه،خارشت (جَرب)
-
حکک
لغتنامه دهخدا
حکک . [ ح ِ ک َ ] (ع اِ) ج ِ حکة. (دهار) (منتهی الارب ). رجوع به حکة شود.
-
prurience
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضعف، خارش، حکه، هرزگی، خارشک
-
حکةالانف
لغتنامه دهخدا
حکةالانف . [ ح ِک ْ ک َ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) سوزش که در بینی پدید آید با استنشاق هوای سرد و جز آن . حکه ٔ دماغ . رجوع به حکة و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
-
حکاک
لغتنامه دهخدا
حکاک . [ ح ُ ] (ع اِ) بوره . بورق . || (مص ) حکه . خارش . حاجت خاریدن . (منتهی الارب ).
-
خارش اندام
لغتنامه دهخدا
خارش اندام . [ رِ ش ِ اَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گر. حِکَّه . (منتهی الارب ).
-
خارشک
لغتنامه دهخدا
خارشک . [ رِ ش َ ] (اِ مرکب ) بیمار ابنه زدگی . حِکَّه . خارش . || خارش مقعد که آن را کِرمَک گویند.
-
خارندگی
لغتنامه دهخدا
خارندگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل خاریدن . خارش . حکه . رجوع به خاریدن شود.
-
scabs
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چاقوها، جرب، حکه، پوست زخم، اثر زخم، گر، گری، دلمه بستن زخم، دله، خراش، پوسته پوسته شدن، خراشیدن
-
scab
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چاقو، جرب، حکه، پوست زخم، اثر زخم، گر، گری، دلمه بستن زخم، دله، خراش، پوسته پوسته شدن، خراشیدن
-
فالینوس
لغتنامه دهخدا
فالینوس . (معرب ، اِ) رستنیی باشد که آن را شاه تره گویند و در دواها به کار برند. خوردن آن حکه و جرب را نافع است . (از برهان ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
برپون
لغتنامه دهخدا
برپون . [ ب َ ] (اِ) خارش . (آنندراج ). حکه و خارش . (ناظم الاطباء). || گری گوسفندان . (ناظم الاطباء). صورتی از بریون است . رجوع به بریون شود.
-
ساهک
لغتنامه دهخدا
ساهک . [ هَِ ] (ع اِ) درد چشم و خارش آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : بعینه ساهک ؛ ای رمد و حکة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).