کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حکاک
/hakkāk/
معنی
کسی که نوشته یا صورتی را روی نگین یا فلز حک میکند؛ نگینساز؛ مهرساز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مهرساز، نگینساز، نگینگر
دیکشنری
engraver, etcher
-
جستوجوی دقیق
-
حکاک
واژگان مترادف و متضاد
مهرساز، نگینساز، نگینگر
-
engraver
حکاک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] کسی که به حکاکی اشتغال دارد
-
حکاک
فرهنگ فارسی معین
(حَ کّ) [ ع . ] (ص فا.) کسی که شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند.
-
حکاک
لغتنامه دهخدا
حکاک . [ ح َک ْ کا ] (ع ص ) سوده گر. (مهذب الاسماء) (دهار). حک کننده . بسیار تراشنده . || نگین سای . (ربنجنی ) (تفلیسی ) (منتهی الارب ). نگینه سای . مهره سای . (ملخص اللغات ). مهرکن . نقاش الخواتیم . (ابن البیطار) . ج ، حکاکون (مهذب الاسماء)، حکاکین ...
-
حکاک
لغتنامه دهخدا
حکاک . [ ح ِ ] (ع مص ) حکاک دابة؛ سوده و خراشیده گردیدن ستور. || (اِ) حکاک شر؛ بسیار پیش آینده به بدی . (منتهی الارب ).
-
حکاک
لغتنامه دهخدا
حکاک . [ ح ُ ] (ع اِ) بوره . بورق . || (مص ) حکه . خارش . حاجت خاریدن . (منتهی الارب ).
-
حکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hakkāk کسی که نوشته یا صورتی را روی نگین یا فلز حک میکند؛ نگینساز؛ مهرساز.
-
واژههای مشابه
-
حکاک مرغزی
لغتنامه دهخدا
حکاک مرغزی . [ ح َک ْ کا ک ِ م َ ] (اِخ ) از قدمای شعر است . و طبع او بهزل و هجا نیز مائل بوده است . چنانکه سوزنی در وصف خویش گوید:من آن کسم که چو کردم بهجو کردن رای هزار منجیک از پیش من کم آرد پای خجسته ، خواجه نجیبی ، خطیری و طیّان قریع و عمعق و حک...
-
سراج حکاک
لغتنامه دهخدا
سراج حکاک . [ س ِ ج ِ ح َک ْ کا ] (اِخ ) اسم او سراج الدین و به سراجای حکا» مشهور است و در صنعت حکاکی خاتم مهارت خاص داشت . از شغل مزبور صاحب وقوف و به حسن اخلاق معروف بوده . از اوست :از ضعف بهر جا که نشستیم وطن شداز گریه بهر سو که گذشتیم چمن شد. (از...
-
خامه ٔ حکاک
لغتنامه دهخدا
خامه ٔ حکاک . [ م َ / م ِ ی ِ ح َک ْ کا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلمی که حکاکان بکار برند : صاحب نام و نشان چون خامه ٔ حکاک شدگر چه آمد هر قدم بر سنگ پای تیر ما.ثابت (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
gravers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گرگ ها، قلمزن، حکاک
-
نگین سای
لغتنامه دهخدا
نگین سای . [ ن ِ ] (نف مرکب ) حکاک . (منتهی الارب ) (تفلیسی ) (السامی ). حکاک مهر و جواهرتراش . (ناظم الاطباء).
-
کنداگر
فرهنگ فارسی معین
(کَ. گَ) (ص .) کنده گر، حکاک .