کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حُکماً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حُکماً
لهجه و گویش تهرانی
قطعاً،حتماً
-
حُکماً
لهجه و گویش تهرانی
حتماً
-
واژههای مشابه
-
حکما
واژگان مترادف و متضاد
۱. حکمتدانان، حکیمان، دانایان، فلسفهدانان، فلاسفه، دانشمندان، فیلسوفان، عالمان، علما، فرزانگان، خردورزان ≠ جهال ۲. طبیبان، پزشکان
-
حکما
فرهنگ واژههای سره
فرزانگان
-
حکماً
فرهنگ فارسی معین
(حُ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) ظاهراً، به احتمال قوی .
-
حکما
لغتنامه دهخدا
حکما. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) حکماء. ج ِ حکیم .(دهار). حکیمان . فیلسوفان . ارباب معقول : حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم که ایزد تعالی فرستاد... گفت ذات خویش را بدان . (تاریخ بیهقی ). حکما تن مردم را تشبیه کرده اندبخانه ای که ...
-
حکماً
لغتنامه دهخدا
حکماً. [ ح ُ مَن ْ ] (ع ق ) در حکم .
-
حکما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حکماء، جمعِ حَکیم] hokamā = حکیم
-
حَکَماً
فرهنگ واژگان قرآن
حکم کننده(حکم:فرمان محکم ونافذ واستوار،: لفظ حَکم و حاکم به يک معنا است ، جز اينکه حکم در رسانيدن مدح بليغتر است ، براي اينکه در حق کسي اطلاق ميشود که استحقاق حکم کردن را دارد ، و جز به حق حکومت و قضاوت نميکند ، به خلاف حاکم که مطلق است و به اشخاصي ه...
-
طبقات حکما
لغتنامه دهخدا
طبقات حکما. [ طَ ب َ ت ِ ح ُ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سهروردی در حکمت اشراق طبقات حکما را بدینسان بیان کرده است : و ایشان را طبقاتی است بدینسان : حکیم الهی متوغل در تاله یعنی حکمت ذوقی بدون توغل در بحث یا حکمت بحثی . و حکیمی که در حکمت بحثی توغ...
-
واژههای همآوا
-
حکما
واژگان مترادف و متضاد
۱. حکمتدانان، حکیمان، دانایان، فلسفهدانان، فلاسفه، دانشمندان، فیلسوفان، عالمان، علما، فرزانگان، خردورزان ≠ جهال ۲. طبیبان، پزشکان
-
حکما
فرهنگ واژههای سره
فرزانگان
-
حکماً
فرهنگ فارسی معین
(حُ مَ نْ) [ ع . ] (ق .) ظاهراً، به احتمال قوی .