کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَلیْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حَلیْ
لهجه و گویش گنابادی
hali در گویش گنابادی یعنی فهم ، شعور
-
واژههای مشابه
-
حلی
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حَلی ؛ زیورها، آرایش ها.
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن سرایابن علی بن ابوالقاسم بن احمدبن نصربن ابی العزیزبن سرایا حلی طایی . ملقب به صفی الدین (677 - 750 هَ . ق .). از دانشمندان و شاعران بزرگ و صاحب قصائد مفصلی است . وی شاعر دولت ارتقی در ماردین بود. در سال 722 هَ . ق . بمصر...
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ] (اِخ ) (بمعنی گردن بند) و آن شهری است در حدود سبط اشیر و فعلاً آن را علیا گویند. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ] (اِخ ) نجم الدین جعفربن حسن بن ابوذکریا یحیی بن حسن بن سعید هذلی . ملقب به محقق و مکنی به ابوالقاسم . از بزرگان دانشمندان و محققان است . وی در ربیعالاول سال 676 هَ . ق . درگذشت . او را تألیفاتی است تحقیقی و عالی . از آنجمله است : 1- کتاب م...
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ح َ لی ی ] (ع ص ، اِ) خشک شده ٔ گیاه [ نصی ] .(منتهی الارب ) (آنندراج ). حلیة. یکی آن . (از منتهی الارب ). ج ، احلیة. (منتهی الارب ). و رجوع به نصی شود.
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ح َل ْ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حل یعنی بازشده و دلیل حلی در برابر دلیل نقضی .
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ح َل ْی ْ ] (ع اِ) پیرایه . (از ترجمان عادل ). زیور. (نصاب ). پیرایه و زیور از معدنیات باشد یا از سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، حُلی یا حَلی . و حَلیة یک آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).- حلی السیف ؛ پیرایه ٔ شمشیر. حلاةالسیف مانند آن ...
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) حیدربن سلیمان بن داودبن حیدر، مکنی به ابوالحسین (1246 - 1304 هَ . ق .). از بزرگترین علماء و شعرا و بشاعر اهل بیت مشهور است . نسب وی به حسین بن علی بن ابیطالب میرسد. او راست : 1- الدرر الیتم . 2- العقد الفضل . (معجم المطبوعا...
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ح ُ ] (اِ) حُلی ّ. (غیاث ) : غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان خون تیغ را حلی است چو بیرون شد از نیام . خاقانی .بگهرهای تر از لعل لبت بحلیهای زر از سیم تنت . خاقانی .شب چون حلی ستاره در هم پیوست ماهم چو ستارگان حلیها بربست با بانگ حلی چو در ...
-
حلی
لغتنامه دهخدا
حلی . [ ح ُ لی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَلْی ْ.پیرایه ها و زیورها. (از منتهی الارب ) (ترجمان عادل ). زیورها که از سیم و زرباشد و این جمع حِلیَة است و در فارسی بتخفیف یاء نیز مستعمل میشود. (غیاث ) : در حلی و حلل خلاف کرده اند چون از زر و نقره بود. (تاریخ ق...
-
حلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلیّ، جمعِ حَلْی] [قدیمی] holi[y] زیور؛ زینت. Δ در فارسی به معنای مفرد به کار میرود.
-
حلی
واژهنامه آزاد
(گنابادی) حَلی؛ فهم، شعور.
-
علی حلی
لغتنامه دهخدا
علی حلی . [ ع َ ی ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن جاسم بن محمد اسدی حلی . شاعر. رجوع به علی اسدی شود.