کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَلِيمٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حلما
فرهنگ نامها
(تلفظ: holmā) (عربی) (جمع حَلیم) بردباران ، صبوران .
-
محمدحلیم
فرهنگ نامها
(تلفظ: mohammad halim) از نامهای مرکب ، ← محمد و حلیم .
-
duteous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خجالتی، وظیفه شناس، گماشت شناس، مطیع، حلیم
-
لِه و پِه
فرهنگ گنجواژه
خرد و خمیر، حلیم و حلوا، سخت کوفته و خرد شده.
-
متحالم
لغتنامه دهخدا
متحالم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) حلیم نماینده از خود که نباشد. (آنندراج ). کسی که خود را حلیم پندارد وحلیم نباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحالم شود.
-
صبور
واژگان مترادف و متضاد
بردبار، حلیم، خوددار، خویشتندار، رزین، شکیبا، صابر، متحمل ≠ ناشکیبا
-
شکیبا
واژگان مترادف و متضاد
باحوصله، بردبار، حلیم، خویشتندار، رزین، صابر، صبور، متحمل ≠ بیحوصله
-
روی دل
لغتنامه دهخدا
روی دل . [ دِ ] (ص مرکب ) متواضع. متبسم . ملایم . حلیم . (ناظم الاطباء).
-
احلام
لغتنامه دهخدا
احلام .[ اِ ] (ع مص ) احلام مراءة؛ فرزندان حلیم زادن زن .
-
حلیمی
لغتنامه دهخدا
حلیمی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلیم . || منسوب به حلیمة. (الانساب ).
-
گندم با
لغتنامه دهخدا
گندم با. [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) آش گندم را گویند که حلیم باشد. (برهان ) (آنندراج ). هریسه . (ناظم الاطباء) : شوربا چند خوری دست به گندم با زن که حلیم است برای دل و جان افکار.بسحاق اطعمه .
-
کشکبا
لغتنامه دهخدا
کشکبا. [ ک َ ] (اِ مرکب ) آش حلیم . (برهان ). هریسه . حلیم . گندم با. (یادداشت مؤلف ) : کشکبا گرچه غلیظ است تریدش بایدپند ما گوش کن و در عمل آور زنهار. بسحاق اطعمه .|| کشکاب . کشکاو. (یادداشت مؤلف ).
-
کبری
لغتنامه دهخدا
کبری . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کبر، لقب حفص بن عمربن حلیم الکبری . رجوع به انساب سمعانی شود.
-
حلیمه
فرهنگ نامها
(تلفظ: halime) (عربی) (مؤنث حلیم) زن خویشتن دار ، صبور و با تحمل ، دختر بردبار .
-
رزین
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرام، بارزانت، باوقار، سنگین، متین، موقر، وزین ۲. بردبار، حلیم، شکیبا، صابر، صبور ۳. گرانمایه