کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَلَب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ایوبیان حلب
لغتنامه دهخدا
ایوبیان حلب . [ اَی ْ یو ن ِ ح َ ل َ ] (اِخ ) شعبه ای از ایوبیان حاکم بر حلب که عبارتند از غیاث الدین غازی بن طاهر تا سال 582 هَ . ق . و غیاث الدین محمد هزبر تا سال 613 هَ . ق . و صلاح الدین یوسف (ایوبیان دمشق ) از سال 634 تا 658 هَ . ق . حکومت اینان...
-
ورق حلب
دیکشنری فارسی به عربی
رقائق المعدن
-
حلب کردن
دیکشنری فارسی به عربی
علبة
-
مسجد جامع حلب
لغتنامه دهخدا
مسجد جامع حلب . [ م َ ج ِ دِ م ِ ع ِ ح َ ل َ ] (اِخ ) رجوع به جامع حلب شود.
-
واژههای همآوا
-
حلب
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیت، دلی ۲. حلبی ۳. شیر
-
هلب
لغتنامه دهخدا
هلب . [ هََ ] (ع مص ) برکندن موی کسی را. || پیاپی باریدن باران بر قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پی درپی آوردن اسب رفتار را. (از منتهی الارب ). || هجو کردن کسی را و دشنام دادن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هلب
لغتنامه دهخدا
هلب . [ هََ ل َ ] (ع ص ) بسیارموی . (منتهی الارب ). || (مص ) بسیارموی شدن . (اقرب الموارد).
-
هلب
لغتنامه دهخدا
هلب . [ هََ ل ِ ] (ع ص ) بسیارموی . (از اقرب الموارد).
-
هلب
لغتنامه دهخدا
هلب . [ هَُ ] (ع اِ) موی ، هرچه باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || موی گنده ٔ سطبر. (از منتهی الارب ). موی انبوه . || موی دُم . (از اقرب الموارد). || موی سبلت خوک که آن را کاسموی نامند و بدان کفش دوزند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حلب
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) دوشیدن شیر.
-
حلب
فرهنگ فارسی معین
(حَ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظرف مکعب مستطیل از جنس حلب .
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ] (ع مص ) بر دو زانو نشستن . (اقرب الموارد) (آنندراج ): حلب الرجل ؛ جلس علی رکبتیه . (اقرب الموارد). || فراهم آمدن از هر سو. (اقرب الموارد) (از آنندراج ): حلب القوم حلباً و حلوباً؛ اجتمعوا علی کل وجه . (از اقرب الموارد). || دوشیدن . (آنند...
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) شهر بزرگی است ازشام ، خرم و آبادان و با مردم و خواسته ٔ بسیار و یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. (حدود العالم ). شهری بزرگ است که هوایی خوش و آبی سالم وگوارا دارد. این شهر در آغاز قصبه ٔ «جند قنسرین » بوده است...
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان ایجرود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان . سردسیر و دارای 470 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔ ایجرود مشروب میشود و محصولاتش غلات ، انگور، میوه و قلمستان است . اهالی به کشاورزی و گله داری و گلیم بافی گذران میکنند. راه آ...
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ل َ ] (ع اِ) شیر دوشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مال سلطان . (مهذب الاسماء). خراج و باج نامعین . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || ماله لاحلب و لاجلب ؛ قیل دعاء علیه و قیل لا وجه له . (منتهی الارب ). || در تداول عرف بازا...