کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَفِيظٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حَفِيظٍ
فرهنگ واژگان قرآن
هميشه نگهبان-هميشه حافظ(حفظ:ضبط کردن صورت آن چيزي است که براي ما معلوم شده است ، بطوري که هيچ دگرگوني و تغييري در آن پيدا نشود)
-
واژههای مشابه
-
حفیظ
واژگان مترادف و متضاد
حافظ، مراقب، نگهبان، نگاهبان
-
حفیظ
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) نگاهبان ، نگاهدار.
-
حفیظ
لغتنامه دهخدا
حفیظ. [ ح َ ] (اِخ ) شاعری از مردم اصفهان . او بزمان عالم گیر بسیاحت هند رفته است و بیت ذیل از اوست :کی از فنای تن ز تو کس دور می شودشمع از گداختن همگی نور میشود.(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
حفیظ
لغتنامه دهخدا
حفیظ. [ ح َ ] (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی ، یعنی آنکه از علم او چیزی غائب نیست . (آنندراج ).
-
حفیظ
لغتنامه دهخدا
حفیظ. [ ح َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفظ. حافظ. (اقرب الموارد). نگاهبان . (مهذب الاسماء) (صراح ). نگهبان . نگهدار. (مهذب الاسماء). نگاهدارنده . رقیب . || موکل . موکل بر چیزی . || یادگیرنده . از بر کننده . || چراننده ٔ گوسفندان و شتران . || کتاب حفیظ؛ لو...
-
حفیظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hafiz ۱. نگهدارنده؛ نگهبان؛ مراقبتکننده.۲. از نامهای خداوند.
-
حفیظالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: hafizollāh) (عربی) کسی که خداوند نگهدار اوست .
-
حفیظ فلالی
لغتنامه دهخدا
حفیظ فلالی . [ ح َ ظِ ؟ ] (اِخ ) سیزدهمین از شرفای فلالی مراکش از 1325 تا ذی قعده ٔ 1329 هَ . ق . و در این وقت مستعفی گشت . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 53).
-
جستوجو در متن
-
hafis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حفیظ
-
محافظ
لغتنامه دهخدا
محافظ. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) نگهبانی کننده . (آنندراج ). نگهبان . (ناظم الاطباء). حافظ. حفیظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پاسبان و حارس . || دستگیر و حامی . || فرمان گزار. || حاکم . || ناظر. (ناظم الاطباء).
-
لکین
لغتنامه دهخدا
لکین . [ ل ُ ] (اِ) نمد باشدو آن را از پشم گوسفند مالند. (برهان ) : همی تا بود نزد اهل خردسقرلاط افزون بها از لکین بمان جاودان شادمان دوست کام خدایت حفیظ و نصیر و معین .پوربهای جامی (از جهانگیری ).
-
وارسته
لغتنامه دهخدا
وارسته . [ رَ ت َ ] (اِخ ) صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان ، بازویش قوی بود.دلم قربان زخم ناوک اوکه صیاد من آن ابرو کمان است .(تذکره ٔ صبح گلشن چ هند ص 580).