کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَشْرٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حَشْرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
محشور کردن -بيرون کردن از ديار(کلمه حشر به معناي بيرون کردن و کوچ دادن قومي از قرارگاهشان به زور و جبر است )
-
واژههای مشابه
-
حشر
واژگان مترادف و متضاد
۱. رستاخیز، رستخیز، قیامت، نشور ۲. معاد، برانگیختن، بعث ۳. آمیزش، انس، معاشرت، همنشینی ≠ نشر
-
حشر
فرهنگ فارسی معین
(حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه ، دسته . 2 - ارتش نامنظم و چریکی .
-
حشر
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) گرد آوردن مردم ، برانگیختن .
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ پنجاه ونهم قرآن دارای 24 آیه و مدینی است . و آغاز میشود به [ سبح لِلّه مافی السموات ] و پس از مجادله و پیش از ممتحنة است .
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهی کوچک از دیار بنی سلیم نزدیک اشفیان . (معجم البلدان ).
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) گوش لطیف و باریک . (واحد و تثنیه و جمع در آن یکسان است ). (آنندراج ). || پر لطیف که بر تیر نهند. || سنان حشر؛ سنان باریک . سنانی باریک . (مهذب الاسماء). || سهم حشر؛ تیر باریک . || قیامت . رستاخیز. رستخیز. یوم الحشر. یوم النشور...
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ] (ع مص ) برانگیختن . بعث . ابعاث . اقامة. || گرد کردن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). جمع آوردن . گرد کردن ، چنانکه مردم را و از این معنی است یوم الحشر که روز قیامت است . (منتهی الارب ): و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثوا...
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ش َ ] (ع اِ) چریک . سپاه بی نظم . باشی پوزوق (ترکی ). چته . سرآزاد. مقابل اجری خوار. لشکرنامنظم . سپاهی داوطلب مقابل لشکر. سپه : شاه ایران بتاختن شد تیزرفت و با شاه نی سپاه و حشر. فرخی .در دلیران بگه معرکه زانسان نگردکه دلیران بگه معرکه در...
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ش ِ ] (ع اِ) خیک میانه و ریمناک .(یادداشت مؤلف ). خیک شیر ریمناک . (ناظم الاطباء).
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح ُ ] (ع اِ) سبوس .
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر.[ ح ُ ش ُ ] (ع اِ) لغیة. (منتهی الارب ). لعیعه ٔ نان ارزن . رجوع به نان ارزن شود. || ج ِ حَشر.
-
حشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hašr ۱. گرد کردن مردم.۲. برانگیختن.۳. (اسم) پنجاهونهمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۴ آیه؛ بنینضیر.
-
حشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hašar ۱. سپاه مزدور؛ چریک.۲. گروه انبوه؛ فوج.