کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَرْثَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حرس
فرهنگ فارسی معین
(حَ رِ) (اِفا. ص .) پاسبان ، نگاهبان .
-
حرص
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.) آز، آزمندی .
-
هرس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) اول شیری که از پستان زن پس از زاییدن جاری شود.
-
هرس
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِ.) چوب پوشش بام خانه .
-
هرس
فرهنگ فارسی معین
(هَ رَ) (اِ.) بریدن شاخه های زاید درخت .
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای است در جانب شرقی مصر. (سمعانی ). و بعضی گفته اند نام محله ای است به مصر. (معجم البلدان ).
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حارس . ج ِ حَرَسی . نگاهبانان درگاه سلطان . (منتهی الارب ). رقیبان . پاسبانان . || در فارسی بجای مفرد نیز بکار رفته است . پاسبان . رقیب : هر زمانش از رشک و غیرت پیش و پس صدهزاران پاسبان است و حرس . مولوی .رفت در سگ ز آدمی ...
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح َ رَ ] (ع مص ) دیر زیستن . (منتهی الارب ).
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح ُ ] (اِخ ) نام دو کوه است به بلاد بنوعامربن صعصعة و مجموع آن دو را حرسان گویند. (منتهی الارب ).
-
حرس
لغتنامه دهخدا
حرس . [ ح ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حارس . (منتهی الارب ).
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهیست در نجد و حرس نیز گفته اند. (معجم البلدان ).
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح َ ] (ع مص ) کفانیدن و شکافتن ، چنانکه گازر جامه را از کوفتن سخت . دریدن جامه در کوفتن . (مهذب الاسماء). || از چراگاه گیاهی بر جای نگذاشتن : حَرص َالمَرعی ̍؛ گیاهی بجای نماند چراگاه را. || خراشیدن . || پوست کندن . (منتهی الارب ).
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آز. آزوری . آزمندی . آزمند شدن .آزور شدن . ولع. وُلوع . هوا. زیادت جوئی . بیقرة. شره .شح ّ. طمع. حریصی . || (اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: نزد سالکان ضد قناعت است . و آن خواستار شدن زوال نعمت غیر باشد. و برخی گفته اند خواستار بود...
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح ِ ] (ع مص ) آزور شدن . (ترجمان عادل بن علی ). ولع. وُلوع . طَمْع. طَمَع. طماع . طماعیة. تطمع. شح ّ. شره . حریصی کردن . (تاج المصادر). آزور کردن . (دهار). تَعْص . بَهَج . استشراء. اِعْوال . اِعالة. فَغَم . هَلَع. لَوَع . تَلَهْجُم . طَزَع . ...
-
حرث
لغتنامه دهخدا
حرث . [ ] (اِخ ) نام طائفه ای از مضر. و نام دیگر آن اقلین است ، در مقابل اکثرین که خاندان زید مناة است . (سمعانی برگ 9).