کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَدِّثْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حَدِّثْ
فرهنگ واژگان قرآن
بازگو(ازمصدرتحديث وتحديث نعمت به معناي ذکروياد آوري ونشان دادن آن است به زبان يا به عمل ، و اين عمل شکر نعمت است)
-
واژههای مشابه
-
حدث
واژگان مترادف و متضاد
۱. تازه، نو ≠ کهنه ۲. برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته ≠ پیر ۳. غایط، فضله، نجاست ۴. مبطل، باطلکننده
-
حدث
فرهنگ فارسی معین
(حَ دَ) [ ع . ] (ص . اِ.)1 - امری که تازه واقع شده ، نو. 2 - امری که در سنت و شرع معروف نباشد . 3 - برنا، جوان . 4 - نوزاد. 5 - غایط .
-
حدث
لغتنامه دهخدا
حدث . [ ح َ دَ ] (اِخ ) یاقوت گوید: دژی است حصین میان ملطیه و سمیساط و مرعش . از مرزهاست ، و آنرا «حمراء» نیز نامند چون خاک آن سرخ میباشد و دژ آن بر کوهی است بنام «اُحَیدِب » و چون حسن بن قحطبه بدان مرزها بجنگ رسید و دشمن را شکست داد و نزد مهدی خلیفه...
-
حدث
لغتنامه دهخدا
حدث . [ ح َ دَ ] (ع اِ) مرد جوان . (منتهی الارب ). جوان . مردم جوان . ج ، اَحداث . (منتهی الارب ). برنا : شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی بگرفتند. (گلستان ). || حدث السن ؛ نوجوان . حدیث السن . || سرگین . فضله . براز. نجاست . عذرة. پلیدی . غائط. (ا...
-
حدث
لغتنامه دهخدا
حدث . [ ح َ دُ / دِ ] (ع ص ). مرد بسیارسخن . پرسخن . || خوش سخن . (منتهی الارب ).
-
حدث
لغتنامه دهخدا
حدث . [ ح ِ ] (ع ص ) حَدِث . (منتهی الارب ). همسخن : حدث ملوک ؛ صاحب حدیث پادشاهان . قصه گوی و هم سخن آنان . هوحدث الملوک اذاکان صاحب حدیثهم و سمیرهم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). حدث نساء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)؛ آنکه با زنان بسیارسخن باشد...
-
حدث
دیکشنری عربی به فارسی
رويداد , اتفاق , پيشامد , نوجوان , در خور جواني , ويژه نو جوانان
-
حدث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَحداث] [قدیمی] hadas ۱. (فلسفه) = حادث۲. (صفت) ویژگی امری که تازه واقع شده.۳. امری که معروف در سنت وشریعت نباشد؛ بدعت.۴. (اسم، صفت) جوان؛ نوجوان.۵. ادرار، مدفوع، و آنچه وضو را باطل میکند.
-
حدث الرقاق
لغتنامه دهخدا
حدث الرقاق . [ ح َ ثُرْ رِ ] (اِخ ) موضعی است به شام .
-
واژههای همآوا
-
حدث
واژگان مترادف و متضاد
۱. تازه، نو ≠ کهنه ۲. برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته ≠ پیر ۳. غایط، فضله، نجاست ۴. مبطل، باطلکننده
-
حدس
واژگان مترادف و متضاد
۱. تخمین، فرض، گمان، گمانه ≠ یقین ۲. مرغوا، نفوس ≠ مروا ۳. زعم، عقیده، نظریه ≠ اندیشه، فکر ۴. بهفراست دریافتن، گمان بردن
-
حدس
فرهنگ واژههای سره
گاس، گمان، گمانه