کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَجیْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حَجیْ
لهجه و گویش گنابادی
haji در گویش گنابادی یعنی پدر بزرگ ، مرد کهنسال ، سالخورده ، پیرمرد
-
واژههای مشابه
-
حجی
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) سزاوار، شایسته .
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی ٔ. [ ح َ ] (ع ص ) سزاوار. خلیق . (منتهی الارب ) لایق . حجی ّ. (ناظم الاطباء). شایسته . جدیر. حری . قمین . درخور. || پناه گیرنده . (منتهی الارب ). ملتجی .
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ] (اِخ ) ابن موسی بن احمدبن سعدبن غشم بن غزوان بن علی بن مشرف بن مزکی ، سعدی حسبانی ، معروف به ابو احمد شیخ علاءالدین شافعی . فقیه شام در عصر خویش بود. به سال 721 هَ . ق . بزاد و در قدس تحصیل کرد و در 734 هَ . ق . بشام آمد و از برزالی و جزری ...
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َ ] (ع ص ) عاقل . هوشمند. دانا. واقف . (ناظم الاطباء). || سزاوار. لایق . شایسته . حَجی ّ. (ناظم الاطباء).
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َ جا ] (ع اِ) ج ِ حجاة. (ناظم الاطباء).
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َ جا ] (ع ص ) سزاوار. لایق . شایسته . (ناظم الاطباء).
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َ جا ] (ع مص ) از اضداد است . فعل آن از باب سمع یسمع در منتهی الارب آمده و مصدر آن نیامده است . مولع و حریص شدن .(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || لازم گرفتن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ملازم گرفتن . || بخیل شدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ...
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َ جی ی ] (ع ص ) سزاوار. حَجِن . (منتهی الارب ). درخور. لایق . ازدر. حری . جدیر.قمین . خلیق . قابل . || عاقل . دانا. (ناظم الاطباء). || حریص . راغب . (ناظم الاطباء).
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َج ْ جی ] (اِخ ) حگی . حجی نبی ، نام کتابی از تورات . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َج ْ جی ] (ص نسبی ) منسوب است بحج . سمعانی گوید: در خوارزم بجای حاج (حاجی ) مستعمل است و در خوزستان و عراق عرب نیز اکنون استعمال میشود.
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َج ْ جی ](اِخ ) لفظ حجی مسرور نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل بود و محتمل است که در رجعت نخستین بنی اسرائیل از بابل به همراهی زروبابل مراجعت نمود، و در سال 520 ق . م . مطابق سال دوم سلطنت داریوش هستس پیس نبوت مینمود و ابنای وطن خود را به تعمی...
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح ِ جا ] (ع اِ) عقل . زیرکی . (منتهی الارب ). خرد. عقل . لب . نهیة. حِجر : گر در این مکتب ندانی تو هجی همچو احمد پری از نور حجی . مولوی .|| دانش . || مقدار. (منتهی الارب ). اندازه . (ناظم الاطباء). || زمزمه . (منتهی الارب ). زمزمه ٔ زرتشتیان ...
-
حَجْیَ
لهجه و گویش گنابادی
hajya در گویش گنابادی یعنی مادربزرگ ، پیرزن