کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَجَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حج مبرور
لغتنامه دهخدا
حج مبرور. [ ح َج ْ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج مقبول . (منتهی الارب ). که در آن شبهه نباشد.
-
حج مقبول
لغتنامه دهخدا
حج مقبول . [ ح َ ج ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج که پذیرفته ٔ درگاه خدا باشد.
-
حج میقاتی
لغتنامه دهخدا
حج میقاتی . [ ح َج ْ ج ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نوعی از حج فروشی . رجوع به حجه فروش شود.
-
حج نج
لغتنامه دهخدا
حج نج . [ ح ُ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف از شهرستان بیرجند واقع در 56 هزارگزی شمال باختری خوسف . جلگه و گرمسیر است . دارای قنات و غلات و شغل اهالی زراعت ، کرباس بافی و مالداری است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
حَجِّ ﭐلْأَکْبَرِ
فرهنگ واژگان قرآن
عيد قربان
-
پنج ارکان حج
لغتنامه دهخدا
پنج ارکان حج . [ پ َ اَ ن ِ ح َج ج ] (اِ مرکب ) نزد شافعی اول احرام بستن ، دوم سعی کردن میان صفا و مروه ، سوم وقوف عرفات ، چهارم مزدلفه ، پنجم طواف کعبه . و نزد امام اعظم سه ارکان سوای سعی و مزدلفه . (غیاث اللغات ).
-
روزه و حج
فرهنگ گنجواژه
مناسک مذهبی.
-
واژههای همآوا
-
حج
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیارت، زیارتکعبه ۲. آهنگ، حرکت، قصد ۳. آهنگ کردن، قصد کردن ۴. به زیارت رفتن ۵. با دلیل غلبه کردن
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ ] (ص ) راست بود یعنی به پای کرده . (لغت فرس ص 74). راست و افراخته شده . (ناظم الاطباء). راست و ایستاده مانند ستون . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شمس اللغات ). راست و بلند. مستقیم . قائم . برپا. منصوب . سرپا. || (اِ) هرچیز افراخته مانند...
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زجر للکلب . (اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان سگ را برانند و از خود دور کنند. این کلمه به صورت های : هَج ، هَجا، (اقرب الموارد) (منتهی الارب )، ه...
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ ج ج ] (ع مص ) هجیج . شکستن و ویران کردن . (آنندراج ): هج بیت ؛شکستن و ویران کردن خانه . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || افروختن . برافروخته شدن آتش و بانگ کردن آن : هج نار؛ شعله ور گردیدن و بانگ ک...
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هََ جِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هَج شود.
-
هج
لغتنامه دهخدا
هج . [ هَُ ج ج ] (ع اِ) یوغ آماج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چوبی است که به جهت شیار بر گردن گاو نهند. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
-
حج
فرهنگ فارسی معین
(حَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قصد کردن . 2 - قصد زیارت کعبه کردن .
-
هج
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (ص .) راست ، برافراشته .