کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَجَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حَجَّ
فرهنگ واژگان قرآن
قصد کرد-قصد کردن(چون هرکس که بخواهد همان مناسکي را که حضرت ابراهيم عليه السلام انجام دادبه جا آورد،بايد قصد خانه خداکند به اين اعمال نيز "حج"مي گويند)
-
واژههای مشابه
-
حج
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیارت، زیارتکعبه ۲. آهنگ، حرکت، قصد ۳. آهنگ کردن، قصد کردن ۴. به زیارت رفتن ۵. با دلیل غلبه کردن
-
حج
فرهنگ فارسی معین
(حَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قصد کردن . 2 - قصد زیارت کعبه کردن .
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َ جِن ] (ع ص ) سزاوار. (منتهی الارب ).
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح ُ ج ج ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاج . حج کنندگان . (قطر المحیط).
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َ ج ج ] (اِخ ) نام سوره ٔ بیست ودویم ازقرآن کریم و آن هفتادوهشت آیت است ، مکیة، پس از انبیاء و پیش از مؤمنین و بعضی آن را مدینی گفته اند.
-
حج
دیکشنری عربی به فارسی
زيارت , زيارت اعتاب مقدسه , سفر , زيارت رفتن
-
حج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حجّ] haj[j] ۱. (فقه) زیارت بیتالله در مکه با انجام اعمال خاص در زمانی معیّن.۲. بیستودومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۷۸ آیه.〈 حج اصغر: (فقه) حج عمره. Δ زیرا اعمال آن نسبت به حج اکبر ناقص است.〈 حج اِفراد: (فقه) حج مردم ...
-
حِجُّ
فرهنگ واژگان قرآن
قصد کردن
-
حج کردن
واژگان مترادف و متضاد
حج گزاردن، حج بهجا آوردن
-
حج کول
فرهنگ فارسی معین
(حَ. کُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که خود توانایی مالی برای رفتن به حج را ندارد و از طریق گدایی کردن از دیگران ، امکان رفتن به حج را فراهم کند.
-
حج گاه
لغتنامه دهخدا
حج گاه . [ ح َ ] (اِ مرکب ) جای حج گزاردن : بر گنگ و حجگاهشان تاختندبر آن آب گنگ اندرانداختند.اسدی (گرشاسب نامه ).
-
ذات حج
لغتنامه دهخدا
ذات حج . [ ت ُ ح َج ج ] (اِخ ) آبی است در طریق مکّه به شام و گویند از تبوک حفار است .