کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَاجَةً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حاجة
لغتنامه دهخدا
حاجة. [ ج ج َ ] (ع ص ) تأنیث حاج ، نعت مونث ازحج . زنی بزیارت خانه ٔ کعبه توفیق یافته . ج ، حواج .
-
حاجة
لغتنامه دهخدا
حاجة. [ ج َ ] (ع اِ) خار سپید. خار ترنی .
-
حاجة
لغتنامه دهخدا
حاجة. [ج َ ] . (اِخ ) نام جائی است . لبید گوید : فذکّرها مناهل َ آجنات بحاجة لاتنزح ُ بالدوالی .(معجم البلدان ).
-
حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حاجة، جمع: حاجات و حَوائِج] hājat ۱. نیازمندی؛ نیاز.۲. آرزو؛ امید.
-
جستوجو در متن
-
چیز ثابت
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
اثاثه ثابت
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
لوازم نصب کردنی
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
در احتیاج داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
نیازمند بودن
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
نیازداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
نیازمند بودن به
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
محتاج بودن
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
کسر داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
نقصان
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة
-
نداری
دیکشنری فارسی به عربی
حاجة