کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حيوان غليظ جلد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حيوان غليظ جلد
معنی
جانور پوست کلفت(مثل کرگدن)
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حيوان غليظ جلد
دیکشنری عربی به فارسی
جانور پوست کلفت(مثل کرگدن)
-
واژههای مشابه
-
حیوان
واژگان مترادف و متضاد
۱. جاندار، جانور، ۲. ذیروح ≠ جامد ۳. بهیمه، دد ≠ انسان ۴. ستور ۵. بیشعور، کودن، نفهم ۶. حیات
-
حیوان
فرهنگ واژههای سره
جانور، جاندار، دد
-
حیوان
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.) جانور. ج . حیوانات .
-
حیوان
لغتنامه دهخدا
حیوان . [ ح َ ی َ ] (ع مص ) زنده بودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِمص ) زندگی . زندگانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زندگانی که در او مرگ نباشد. (ترجمان عادل ) : و ان الدار الاخرة لهی الحیوان . (قرآن 64/29). و در حواشی بعض کتب منطق آمده که ...
-
حیوان
لغتنامه دهخدا
حیوان .[ ح َی ْ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی بسکون یاء تلفظ میشود و در اصل بفتح یاء است . زندگی و زندگانی .- آب حیوان ؛ آب زندگانی : سکندر ندید آب حیوان و من همی بینم اینک بجام تو در. مسعود.ای که در بند آب حیوانی کوزه بگذار تا خزف باشد. سعدی .بسر...
-
حیوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَیَوان] heyvān ۱. موجود زنده؛ جاندار؛ جانور.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] نفهم؛ بیشعور.۳. (اسم) [قدیمی] حیات؛ زندگی.〈حیوان ناطق: (منطق) آدمی؛ انسان.
-
حَيَوَانُ
فرهنگ واژگان قرآن
زندگاني
-
حیوان
دیکشنری فارسی به عربی
حيوان , عنيف , وحش
-
حیوان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hayvun طاری: hayun طامه ای: heyvun طرقی: hayvun کشه ای: hayvun نطنزی: hayvon
-
zoomania
حیوانبارگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] تمایل بسیار شدید یا فعال انسان به جماع با حیوانات
-
zoophobia
حیوانهراسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ترس مرضی از حیوانات
-
آب حیوان
فرهنگ فارسی معین
( ~ ِ حَ یا حِ)(اِمر.) نک آب حیات .
-
آب حیوان
لغتنامه دهخدا
آب حیوان . [ ب ِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگانی : خردیافته مرد یزدان پرست بدو در یکی چشمه گوید که هست گشاده سخن مرد با رای و کام همی آب حیوانْش خواند بنام . فردوسی .چنین گفت روشن دل پرخردکه هر کآب حیوان خورد کی مِرَد؟ فردوسی .ب...