کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حوک
لغتنامه دهخدا
حوک . [ ح َ ] (ع اِ) بادروچ که ریحان کوهی باشد. (منتهی الارب ). بورنگ . (نصاب ). باذروج و آن حبق است . (اقرب الموارد). پادرو. (مهذب الاسماء). بارنگ بویه . بادرنگ بویه . (السامی ). سبزی ای است مثل سپرغم که آنرا بونیک گویند و نازبونیز نامند. (از غیاث )...
-
حوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] بافتن. huk
-
واژههای همآوا
-
هوک
لغتنامه دهخدا
هوک . (اِخ ) رابرت . فیزیک دان و منجم معروف انگلیس (1635-1703 م .). در رشته ٔ فیزیک کشفیات و تحقیقاتی به عمل آورده و کاشف قانونی است که به نام قانون هوک معروف است .
-
هوک
لغتنامه دهخدا
هوک . [ هََ ] (ع ص ) احمق و گول با اندکی زیرکی . یهکوک . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
هوک
لغتنامه دهخدا
هوک . [ هََ وَ ] (ع اِمص ) گولی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) گول گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
هوک
لغتنامه دهخدا
هوک . [ هَِ وَک ک ] (ع ص ) گول با اندکی زیرکی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یهکوک . (منتهی الارب ).
-
هُوکْ
لهجه و گویش گنابادی
houwk در گویش گنابادی یعنی ای بابا ، عجب ، چه عجب ، علامت تعجب از کاری
-
جستوجو در متن
-
اوقیمون
لغتنامه دهخدا
اوقیمون . [ اَ] (اِ) اوقیمن . بادروج . حوک . رجوع به اوقیمن شود.
-
ضومر
لغتنامه دهخدا
ضومر. [ ض َ م َ ] (ع اِ) حوک . حوک خوانند و آن بادروج است . (اختیارات بدیعی ). بادروج . (فهرست مخزن الادویه ). || گل بستان افروز است و آن را تاج خروس هم می گویند و بوییدن آن عطسه آورد. (برهان ).
-
بارنگ بوی
لغتنامه دهخدا
بارنگ بوی . [ رَ ](اِ مرکب ) همان بادرنگبو باشد. (دِمزن ). بادروج . حوک . باذروج . بادرنگبوی . بادرنجبویه . (ناظم الاطباء).
-
حیاک
لغتنامه دهخدا
حیاک . (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حوک و حیاکة شود.
-
حیاکة
لغتنامه دهخدا
حیاکة. [ ک َ ] (ع مص ) بافتن جامه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بافندگی . جولاهی . رجوع به حوک و حیاک شود.
-
باذروج
لغتنامه دهخدا
باذروج . [ ذَ ] (معرب ، اِ) گیاهی معطر و بادروج . (ناظم الاطباء). ریحان کوهی . باذرنجبویه . بادروج . بارنگ . حوک . ریحان جبلی . باذروق . باذرو.