کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حومه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
commuter train
قطار حومهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] قطاری که روزانه مسافران بسیاری را بین مراکز تجاری و حومه یا سایر مراکز پرجمعیت جابهجا میکند
-
همت آباد حومه
لغتنامه دهخدا
همت آباد حومه . [ هَِ م ْ م َ دِ حُوم ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش زرند شهرستان کرمان که 100 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ،پسته و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
suburban bus, suburban coach
اتوبوس حومهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] اتوبوسی که معمولاً فقط یک در، آن هم در جلو، دارد و فضایی برای بار ندارد و در مسیرهای نسبتاً طولانی با تعداد ایستگاههای کم به کار میرود
-
commute
سفر حومهـ شهری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سفر برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار از حومه به داخل شهر یا برعکس
-
reverse commuting
حومهسفر معکوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] حرکت در جهت عکس جریان غالب تردد در ساعت اوج
-
قصبه حومه شهر
دیکشنری فارسی به عربی
بلدة
-
اهل حومه شهر
دیکشنری فارسی به عربی
في ضاحية مدينة
-
هر روزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن
دیکشنری فارسی به عربی
سافر
-
واژههای همآوا
-
هومه
لغتنامه دهخدا
هومه . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهروی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی جنوب شوسه ٔ ازنا به درود. با 211 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات ، لبنیات ،چغندر و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است . راه مالرو د...
-
جستوجو در متن
-
suburbia
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حومه، حومه شهر، حومه نشینی
-
suburbanites
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حومه شهرها، ساکن حومه
-
suburban
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حومه شهر، اهل حومه شهر، برون شهری
-
vicinities
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حومه ها، مجاورت، نزدیکی، حومه، همسایگی، بستگی
-
suburbans
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حومه ها