کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حوش
/ho[w]š/
معنی
چهاردیواری.
〈حوشوبوش: [قدیمی، مجاز] نزدیکان و داراییِ فرد صاحبقدرت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
POS
حوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← حوزۀ پوششی شبکۀ شخصی
-
حوش
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (اِ.) گرداگرد، پیرامون .
-
حوش
لغتنامه دهخدا
حوش . (ع اِ) چهارپایان وحشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رمنده . (مهذب الاسماء). || (ص ) رجل حوش الفوأد؛ مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حوش
لغتنامه دهخدا
حوش . [ ] (اِخ ) دهی است بزرگ [ بخراسان از گوزگانان ] خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیوبه تابستان اینجا بیشتر باشند. (از حدود العالم ).
-
حوش
لغتنامه دهخدا
حوش . [ ح َ ] (ع اِ) چیزی حظیره مانند. لغت عراقی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خانه های قلیلی که گرداگرد آنها را سوری احاطه کرده باشد حوش نامند. (معجم البلدان ) : غلامان منتصر به یک صولت حوش و بوش او را... از هم پراکندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). |...
-
حوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَوش] [قدیمی] ho[w]š چهاردیواری.〈حوشوبوش: [قدیمی، مجاز] نزدیکان و داراییِ فرد صاحبقدرت.
-
حوش
واژهنامه آزاد
حیاط
-
واژههای مشابه
-
حول و حوش
فرهنگ واژههای سره
دور و بر
-
حوش و بوش
لغتنامه دهخدا
حوش و بوش . [ ح َ / حُو ش ُ ب َ / بُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ، از اتباع ) اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت : غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش او را چون حروف تهجی از هم بپراکندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اموالی بی حد حاصل کرد و او را حوش و بوشی جمع شد. ...
-
حول و حوش
لغتنامه دهخدا
حول و حوش . [ ح َ / حُو ل ُ ح َ / حُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )پیرامون . پیرامن . اطراف . گرداگرد. دور. دور و بر.
-
حول و حوش
فرهنگ گنجواژه
دور و بر، گوشه و کنار.
-
حول و حوش
واژهنامه آزاد
اطراف، پیرامون، کناره.
-
واژههای همآوا
-
هوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. خرد، عقل ۲. درایت، فراست، فهم، کیاست ۳. ادراک، شعور ۴. جان، روح ۵. بیداری، زیرکی ۶. استعداد ۷. مرگ، موت