کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حوزه
/ho[w]ze/
معنی
۱. ناحیه؛ محدوده؛ قلمرو.
۲. = حوزۀ علمیه
〈حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی: حوزۀ علمیهٴ قم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه
۲. اداره، دایره
۳. مرکز، مقر
۴. جانب، سمت، سو، طرف
۵. مدرسه، مدرسهعلمیه، مکتب
برابر فارسی
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
دیکشنری
ambit, district, domain, front, horizon, provinces, purview, realm, scope, sphere
-
جستوجوی دقیق
-
حوزه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اقلیم، حیطه، قلمرو، ناحیه ۲. اداره، دایره ۳. مرکز، مقر ۴. جانب، سمت، سو، طرف ۵. مدرسه، مدرسهعلمیه، مکتب
-
حوزه
فرهنگ واژههای سره
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
-
حوزه
فرهنگ فارسی معین
(حُ زِ) [ ع . حوزة ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - جانب ، طرف . 3 - میان مملکت . ؛ ~علمیه مرکز تحصیل علوم دینی .
-
حوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَوزَة] ho[w]ze ۱. ناحیه؛ محدوده؛ قلمرو.۲. = حوزۀ علمیه〈حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی: حوزۀ علمیهٴ قم.
-
حوزه
دیکشنری فارسی به عربی
دائرة , مجال , منطقة
-
حوزه
واژهنامه آزاد
جایی که طلاب در آن درس میخوانند
-
واژههای مشابه
-
حوزة
لغتنامه دهخدا
حوزة. [ ح َ زَ ] (ع اِ) ناحیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ناحیت . (مهذب الاسماء). || مرکز. مجتمع.- حوزةالملک ؛ دارالملک . پای تخت . بیضه ٔ ملک . دارالسلطنه . عاصمه . کرسی . قصبة. (یادداشت مرحوم دهخدا).- حوزه ٔ انتخابات .- حوزه ٔ درس .- حوزه ٔ ...
-
حوزه علمیه
فرهنگ واژههای سره
هیربدستان
-
domain 1
حوزه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] بالاترین رتبۀ رسمی در ردهبندی موجودات زنده
-
module 1
حوزه 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] در دستور زایشی، هریک از بخشهای مستقل و خودمختار ذهن یا زبان
-
constituency 1, election district, electoral district, precinct, ward, riding, electoral division, electoral area, polling district2, division 1
حوزۀ انتخاباتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] یک واحد جغرافیایی انتخاباتی که ساکنان آن به نامزدهای نمایندگی مجلس در همان واحد جغرافیایی انتخاباتی رأی میدهند
-
modular 1
حوزهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] مربوط به هریک از بخشهای مستقل و خودمختار ذهن یا زبان
-
apportionment, districting, legislative apportionment
حوزهبندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] تقسیمبندی کشور به حوزههای انتخاباتی بهگونهایکه در آن تناسب بین شمار کرسیهای نمایندگی و جمعیت رأیدهنده رعایت شود
-
antiferromagnetic domain
حوزۀ پادفِرّومغناطیسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ناحیهای در داخل مادۀ پادفِرّومغناطیس که در آن گشتاورهای مغناطیسی پادموازیاند