کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حوص
لغتنامه دهخدا
حوص . [ ح َ ] (ع اِ) معص . (منتهی الارب ). مغص . (اقرب الموارد): گویند انی اجدفی بطنی حوصاً و بوصاً و هر دو بیک معناست . (اقرب الموارد). || (مص ) حیاصة. دوختن . (منتهی الارب ). خیاطت متباعده .(اقرب الموارد). || فراهم آوردن میان دو چیز. (منتهی الارب )...
-
حوص
لغتنامه دهخدا
حوص . [ ح َ وَ ] (ع اِمص ) تنگی در دنباله ٔ چشم یا در دنباله ٔ یک چشم و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ). || (مص ) تنگ شدن گوشه ٔ چشم که گویی بهم دوخته شده است . (اقرب الموارد). تنگ بودن دنباله ٔ یک چشم و دو چشم . (ناظم الاطباء). فهو احوص و هی ...
-
هوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] havas ۱. خواهش نفس؛ مرادف هوا.۲. نوعی جنون؛ دیوانگی؛ سبکی عقل.〈 هوس کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی) به چیزی میل پیدا کردن؛ آرزومند چیزی شدن.
-
جستوجو در متن
-
حاث باث
لغتنامه دهخدا
حاث باث . [ ث ِ ث ِ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ). ترکهم حاث باث ؛ گذاشت ایشان را پراکنده و متفرق . حوث بوث . حوثاً بوثاً. رجوع به حوث و بوث شود.
-
حیث بیث
لغتنامه دهخدا
حیث بیث . [ ح َ ث َ ب َ ث َ / ح َ ث ِ ب َ ث ِ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) همان حوث بوث . (از منتهی الارب ). رجوع به حوث و بوث شود.
-
حوثاًبوثاً
لغتنامه دهخدا
حوثاًبوثاً. [ ح َ ثَم ْ ب َثَن ْ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به حوث بوث شود.
-
باث
لغتنامه دهخدا
باث . (ع ص ) پراکنده و متفرق :ترکهم حاث باث (مکسورتین )؛ گذاشت ایشان را پراکنده ، و متفرق و در آن دو لغت دیگر هم آمده : ترکهم حوث بوث (مفتوحتین ) و حوثاًبوثاً (منوّنین ). (منتهی الارب ).
-
بوث
لغتنامه دهخدا
بوث . [ ب َ ] (ع مص ) بحث کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کاویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واپژوهیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || متفرق کردن متاع را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (...