کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوأب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حوأب
لغتنامه دهخدا
حوأب . [ ح َ ءَ ] (ع اِ) وادی فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دلو بزرگ . || جای فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سم مغاک که گودی آن شبیه پیاله باشد. (ناظم الاطباء). || آبخور. (ناظم الاطباء) (منته...
-
واژههای مشابه
-
حواب
لغتنامه دهخدا
حواب . [ ح َوْ وا ] (ع ص ) ج ِ حاب ،تیری که گرد نشانه افتد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حَوأب در راه بصره به مدینه .
-
صراد
لغتنامه دهخدا
صراد. [ ص ُ ] (اِخ ) نصر گوید: هضبه ای است به حریز حوأب در دیار کلاب . (معجم البلدان ).
-
حزیزالحواب
لغتنامه دهخدا
حزیزالحواب . [ ح َ زُل ْ ح َ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ). رجوع به حواب شود.
-
حاب
لغتنامه دهخدا
حاب . [ حاب ب ] (ع ص ) سهم حاب ؛ تیری که گرد نشانه افتد. ج ، حَواب .