کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حوالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حوالی
/havāli/
معنی
۱. پیرامون؛ گرداگرد.
۲. (حرف اضافه) نزدیک زمان یا مکان مذکور: حوالی شب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حولوحوش، دوروبر، نزدیک
۲. سرزمین، ناحیه، منطقه
۳. جا، مکان
۴. حدود
برابر فارسی
گرداگرد، پیرامون، نزدیکیها، دور وبر
دیکشنری
about, outskirt, periphery, precincts, purlieus
-
جستوجوی دقیق
-
حوالی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حولوحوش، دوروبر، نزدیک ۲. سرزمین، ناحیه، منطقه ۳. جا، مکان ۴. حدود
-
حوالی
فرهنگ واژههای سره
گرداگرد، پیرامون، نزدیکیها، دور وبر
-
حوالی
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) گرداگرد، پیرامون .
-
حوالی
لغتنامه دهخدا
حوالی . [ ح َ ] (از ع ، اِ) پیرامون . گرداگرد. دامنه . اطراف . جوانب . نواحی . نزدیکی . (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی . بدان که لام این لفظ را کسره دادن و در آخر یای معروف خواندن بتصرف فارسیان است . زیرا که در حقیقت حوالی بفتح لام و در آخر الف مقصوره ...
-
حوالی
لغتنامه دهخدا
حوالی . [ ح َ لا ] (ع اِ) پیرامون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گرداگرد. ولی در فارسی بکسر لام متداول و معمول است . (بهار عجم ) (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال یکم شماره ٔ 3).
-
حوالی
لغتنامه دهخدا
حوالی . [ ح ُ لی ی ] (ع ص ) رجل حوالی ؛ مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
حوالی
لغتنامه دهخدا
حوالی .[ ح َ لی ی ] (ع اِ) ج ِ حَولی ّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی اسب و گوسفند یک ساله . (مهذب الاسماء). رجوع به حولی شود. || (ص ) رجل حوالی ؛ مرد سخت حیله گر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
حوالی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ حوالیٰ] havāli ۱. پیرامون؛ گرداگرد.۲. (حرف اضافه) نزدیک زمان یا مکان مذکور: حوالی شب.
-
حوالی
دیکشنری فارسی به عربی
تنورة
-
جستوجو در متن
-
hereabout
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اینجا، در همین نزدیکی ها، در این حدود، در این حوالی
-
بنجار
واژهنامه آزاد
روستایی در حوالی زابل در سیستان
-
نواسیر
لغتنامه دهخدا
نواسیر. [ ن َ ] (اِ) ریش کهنه ٔ روان که بیشتر در حوالی ماق چشم و حوالی مقعده و بن دندان پیدا گردد. (ناظم الاطباء).
-
حویلی
لغتنامه دهخدا
حویلی . [ ح َ ](ع اِ) اماله ٔ حوالی است که بتصرف فارسیان بکسر لام و یای معروف باشد و الاّ حوالی در حقیقت بفتح لام است .(غیاث ) (آنندراج ) (بهار عجم ). رجوع به حوالی شود.
-
دوروبر
واژگان مترادف و متضاد
اطراف، پیرامون، جوانب، حواشی، حوالی