کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حواله کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حواله کرد
/havālekard/
معنی
پولی که پرداخت آن به دیگری واگذار میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حواله کرد
فرهنگ فارسی معین
(حَ لِ کَ) [ ع . فا. ] (اِمر.) پول یا چیزی که پرداخت آن به دیگری واگذار می شود.
-
حواله کرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [عربی. فارسی] (بانکداری) havālekard پولی که پرداخت آن به دیگری واگذار میشود.
-
واژههای مشابه
-
حوالة
لغتنامه دهخدا
حوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأمور...
-
حواله دادن
واژگان مترادف و متضاد
حواله کردن
-
حواله کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حوالهدادن، برات کردن ۲. واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن ۳. پاس دادن، فرستادن ۴. پرتاب کردن
-
prepaid ticket advice, PTA
حوالۀ بلیت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] حوالهای که نشان میدهد بلیت قبلاً در جایی بهجز محل شروع سفر خریداری و بهای آن نیز پرداخت شده است
-
postal order, post office order, postal money order, bon de poste (fr.)
حوالۀ پُستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات - پست] سند پرداخت غیرقابلانتقال یا قابلانتقال برای مبالغ کم در ادارات پُستی برخی از کشورها
-
حوالة مالية
دیکشنری عربی به فارسی
فرستادن پول , پول , پرداخت , تاديه
-
حواله دهنده
دیکشنری فارسی به عربی
ناقل الملکية
-
حواله ای
دیکشنری فارسی به عربی
قابل للتعيين
-
قبولی حواله
دیکشنری فارسی به عربی
قبول
-
برگ حواله
واژهنامه آزاد
(گمرک) ترخیصیه، حواله نامۀ ترخیص.
-
حواله ء قبول شده
دیکشنری فارسی به عربی
قبول
-
حواله و قباله
فرهنگ گنجواژه
جزء مایملک.