کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حواشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حواشی
/havāši/
معنی
= حاشیه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، کنارهها، حومه
۲. حاشیهها، توضیحات
۳. چاکران، خدمتکاران، نوکران
۴. عیال
برابر فارسی
پیرامون، کنار هها
دیکشنری
commentary, comments, gloss, marginalia
-
جستوجوی دقیق
-
حواشی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، کنارهها، حومه ۲. حاشیهها، توضیحات ۳. چاکران، خدمتکاران، نوکران ۴. عیال
-
حواشی
فرهنگ واژههای سره
پیرامون، کنار هها
-
حواشی
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حاشیه .
-
حواشی
لغتنامه دهخدا
حواشی . [ ح َ ] (ع اِ)ج ِ حاشیة. کرانه و اهل و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حاشیت : اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق ... مؤکد گشت . (کلیله و دمنه ). و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت . (کلیله و دمنه ). حوا...
-
حواشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حاشیَة] havāši = حاشیه
-
جستوجو در متن
-
haughs
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حواشی
-
دوروبر
واژگان مترادف و متضاد
اطراف، پیرامون، جوانب، حواشی، حوالی
-
نیاک
لغتنامه دهخدا
نیاک . (اِ) رجوع به نیا و حواشی آن و نیز رجوع به نیاکان شود.
-
همسیراز
لغتنامه دهخدا
همسیراز. [ هََ ] (اِ) ترجمه . (برهان ). برساخته ٔ دساتیر است . (از حواشی برهان چ معین ).
-
ابوهزوان
لغتنامه دهخدا
ابوهزوان . [ اَ هََ زْ ] (اِخ ) نَبطی . از جمله و حواشی هشام بن عبدالملک است .
-
حویشی
لغتنامه دهخدا
حویشی . [ ح َ ] (ع اِ) اماله ٔ حواشی ج ِ حاشیة. (از آنندراج ) (از غیاث ).
-
خدموحشم
واژگان مترادف و متضاد
۱. حواشی ۲. ملازمان ۳. اهل و اعیال، خویشان، کسان، اقوام، نزدیکان، چاکران، نوکران، خدمتگزاران
-
اطراف
واژگان مترادف و متضاد
۱. اکناف، پیرامون، جوانب، حواشی، حوالی، دوروبر، کرانها، گرداگرد، محیط، نواحی ۲. توابع، حومه
-
نیشک
لغتنامه دهخدا
نیشک . [ ش َ] (اِ) وام دار. قرض دار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به نلشک و حواشی مربوط به آن شود.