کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حمیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حمیم
/hamim/
معنی
۱. آب گرم.
۲. (صفت) دوست.
۳. (صفت) گرم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دوست، شفیق، مهربان، یار
۲. خویش، خویشاوند، قریب، قوم، وابسته
۳. گرم، صمیم
۴. خوی، عرق
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حمیم
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوست، شفیق، مهربان، یار ۲. خویش، خویشاوند، قریب، قوم، وابسته ۳. گرم، صمیم ۴. خوی، عرق
-
حمیم
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خویشاوند، نزدیک . 2 - دوست ، صدیق . ج . احماء.
-
حمیم
لغتنامه دهخدا
حمیم .[ ح َ ] (ع ص ، اِ) قریب و خویشاوند. ج ، اَحِمّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گاه حمیم برای جمع مؤنث نیز آید. (منتهی الارب ). || دوست . صدیق .(اقرب الموارد). || آب گرم . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : شعر من ماء م...
-
حمیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hamim ۱. آب گرم.۲. (صفت) دوست.۳. (صفت) گرم.
-
حمیم
واژهنامه آزاد
جوشان. داغ
-
واژههای مشابه
-
حَمِيم
فرهنگ واژگان قرآن
خويشاوندي که نسبت به آدمي مشفق باشد -دوست - آب بسيار داغ و بسيار سوزنده -حرارت بسيار زياد
-
دیر حمیم
لغتنامه دهخدا
دیر حمیم . [ دَ رِ ح َ ] (اِخ ) نام جائی است در اهواز و در شعر قطری این نام آمده است . (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
همیم
لغتنامه دهخدا
همیم . [ هََ ] (ع ص ) نرم رفتن حشرات به زمین و خزیدن . || (ص ، اِ) باران سست و نرم . || شیر که در مشک اندازند وخورند و دوغ نزنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
حمائم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hamā'(y)em ۱. [جمعِ حَمیم و حَمیمَة] = حمیم۲. [جمعِ حَمام و حَمامَة] = حَمام
-
شفیق
واژگان مترادف و متضاد
بامحبت، حمیم، دلسوز، مهربان، نرمخو ≠ قسی، نامهربان
-
قرمل
لغتنامه دهخدا
قرمل . [ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن حمیم . پادشاهی است که دوره ٔ او پس از زمان مرثدبن جدن بود. و آن را به ضمه نیز خوانند. (از منتهی الارب ).
-
احماء
لغتنامه دهخدا
احماء. [ اَ ح ِم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ حمیم . خویشاوندان . اقرباء. کسان .