کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حمیراء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حمیراء
معنی
(حُ مَ) [ ع . ] (ص .) مصغر حمراء، زن سرخ روی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حمیراء
فرهنگ فارسی معین
(حُ مَ) [ ع . ] (ص .) مصغر حمراء، زن سرخ روی .
-
حمیراء
لغتنامه دهخدا
حمیراء. [ ح ُ م َ ] (اِخ ) لقب عایشه ٔ صدیق رضی اﷲ عنها. (مهذب الاسماء). عایشه رضی اﷲ عنها. (منتهی الارب ). لقبی که حضرت رسول عایشه را بدان خوانده است : از سر زهد و صفا در شخص اوهم خدیجه هم حمیرا دیده ام . خاقانی .مصطفی آمدکه سازد همدمی کلّمینی یا حم...
-
حمیراء
لغتنامه دهخدا
حمیراء. [ ح ُ م َ ] (ع ص ) مصغر حَمراء. یعنی زن سپید. (منتهی الارب ).
-
حمیراء
واژهنامه آزاد
به معنی سرخ و سرخ پوست.
-
جستوجو در متن
-
رجل الحمامة
لغتنامه دهخدا
رجل الحمامة. [ رِ لُل ْ ح َ م َ ] (ع اِ مرکب ) گاوزبان . (ناظم الاطباء). شنجار. (منتهی الارب ). انخوی . حمیراء. رجل الحمام . (یادداشت مرحوم دهخدا). به اندلس شنجار را گویند. (از مفردات ابن بیطار). و رجوع به شنجار و ماده ٔ قبل شود.
-
حالوما
لغتنامه دهخدا
حالوما. (اِ) گیاهی باشد سرخ به سیاهی مایل و آنرا سرخ مرد میگویند. (برهان ). به سریانی ابوخلسا [ انخوسا ] است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حمیراء. خس الحمار. رجل الحمار. کحلاء. تانیت . شنجار، شنگار. انقلیا. مالقس . هوچوبه .
-
حمراء
لغتنامه دهخدا
حمراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث احمر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || عجم . (منتهی الارب ). زیرا بیشتر آنان برنگ شقره هستند: گویند: لیس فی الحمراء مثله ؛ در عجم مثل او نیست . (از اقرب الموارد). || سال سخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج )....
-
شنگار
لغتنامه دهخدا
شنگار. [ ش َ ] (اِ) گیاهی است که بیخش سطبرو برگش سیاه می باشد و به سرخی مائل است ، معرب آن شنجار است و به عربی شجرةالدم خوانند. (از برهان ) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از آنندراج ). معرب آن شنجار است . (منتهی الارب ) (از انجمن آرا). نباتی است برگ آن ...
-
ابوقابس
لغتنامه دهخدا
ابوقابس . [ اَ بو ب ِ ] (معرب ، اِ) مصحف انخسا و انخوسا و داود ضریر انطاکی نام دیگر او را ابوقابوس آرد و گوید: هو ابوحلسا بالبربریة و سیأتی وقوع هذا الاسم علی خس الحمار وبالعراق شب العصفر و بالعربیة الاشنان والحرض و خرءالعصافیر و بالفارسی بناله (؟) ...
-
شنجار
لغتنامه دهخدا
شنجار. [ ش ِ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از شنگار فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). معرب شنگار است که نوعی از سرخ مرد باشد و آن را به عربی شجرةالدم و حناءالغولة و عاقرشمعاو عودالفالوذج گویند. (برهان ). از اعجمیات است . (نشوءاللغة ص 96). انجشا. انخسا. رجل ا...