کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حمت
لغتنامه دهخدا
حمت . [ ح َ ] (ع ص ) یوم حمت ؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || تمر حمت ؛ خرمای بسیار شیرین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) ریختن و انداختن بر روی . (منتهی الارب ). صب : حمته اﷲ علیه ؛ صبه علیه . (اقرب الموا...
-
حمت
لغتنامه دهخدا
حمت . [ ح َ م َ ] (ع مص ) متغیر و تباه شدن . (اقرب الموارد): حَمِت َ الجوز و غیره ؛ تغیر و فسد. (اقرب الموارد). تباه شدن گوز و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). فاسد و متغیر گردیدن گردو و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
همت
فرهنگ نامها
(تلفظ: hemmat) (عربی) اراده ، انگیزه ، و پشتکار قوی برای رسیدن به هدف ؛ بلند طبعی ، بلند نظری ، جوانمردی ؛ (در قدیم) خواست ، آرزو ؛ (در تصوف) توجه قلب با تمام نیروی روحی به خداوند، دعا از صمیم قلب .
-
همت
واژگان مترادف و متضاد
۱. فتوت، والامنشی ۲. آهنگ، تصمیم، عزم ۳. اراده، خواست ۴. سعی، کوشش
-
همت
فرهنگ واژههای سره
پشتکار، تلاش
-
همت
لغتنامه دهخدا
همت . [ هََ ] (ع مص ) در روغن نهان شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
همت
لغتنامه دهخدا
همت . [ هَِ م ْ م َ ] (اِخ ) تخلص برادر وصال شیرازی است . (از تاریخ ادبی براون ج 4 ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 194).
-
همت
لغتنامه دهخدا
همت . [ هَِ م ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش داراب شهرستان فسا که 65 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و توتون و کاردستی مردم قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
همت
لغتنامه دهخدا
همت . [ هَِ م ْ م َ ] (ع اِمص ، اِ) همة. اراده و آرزو و خواهش و عزم . (ناظم الاطباء) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کردبر سر ایوان فکند بن پی ایوان . خسروانی .منوچهر کردی بدین پیش دست نکردی بدین همت خویش پست . فردوسی .که باران وی در بهاران بودنه چون همت ش...
-
همط
لغتنامه دهخدا
همط.[ هََ ] (ع مص ) ستم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت زدن . || پاسپر کردن . (منتهی الارب ). || بی اندازه گرفتن . || بی باکانه سخن گفتن و خوردن . || به غضب و ستم گرفتن آب و جز آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حق را به باطل آمیخت...
-
همة
لغتنامه دهخدا
همة. [ هََ م ْم َ / هَِ م ْ م َ ] (ع اِ) کاری که قصد کردن آن نمایند. || قصد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، هِمَم . (منتهی الارب ). || هوی . ج ، همم . (اقرب الموارد). خواهش . (منتهی الارب ). || پیر فانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زن پیر ...
-
همت
فرهنگ فارسی معین
(ه مَُ) [ ع . همة ] 1 - (مص م .) قصد کردن . 2 - خواستن . 3 - (اِمص .) اراده ، قصد. 4 - خواست . 5 - سعی ، کوشش . 6 - (اِ.) ارادة قوی ، عزم جزم . 7 - بلندنظری ، سعة صدر. 8 - دلیری ، شجاعت . 9 - کمال مطلوب .
-
حمة
لغتنامه دهخدا
حمة. [ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (یعنی چشمه های آب داغ ) یکی از شهرهای حصار دار لفتالی میباشد. (یوشع 19 : 25). و دور نیست که همان حمام یا چشمه های گرمی باشد که بمسافت یک میل بجنوب طبریه واقع و همواره بواسطه آبهای کبریتش معروف بوده ، بموافق طب شست و شودر آن...
-
حمة
لغتنامه دهخدا
حمة. [ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیاری است در جزیرةالعرب و افریقا و اندلس و دیگر بلاد عرب که بمناسبت داشتن آبهای گرم معدنی چنین نامیده شده اند و مشهورترین آنها آبهای گرمی است که در سرزمین اندلس یافته شود. که اسپانیولیهای امروزی در تلفظ خودشان نا...