کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هلیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: hélium] (شیمی) hel[i]yom عنصر گازی سبک، بیرنگ، بیبو، که برای پُر کردن بالنها و در جوشکاری کاربرد دارد.
-
جستوجو در متن
-
حمول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hamul بردبار؛ شکیبا؛ حلیم؛ صبور.
-
بِلْغُوْر
لهجه و گویش گنابادی
belghowr در گویش گنابادی گندم خرد شده و چند نیم شده ، نام یکی از حلیم های محلی گناباد است که با بلغور درست میشود و به حلیم بلغور معروف میباشد.
-
submissive
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مطیع، فروتن، حلیم، خاضع، خاشع
-
حلما
فرهنگ نامها
(تلفظ: holmā) (عربی) (جمع حَلیم) بردباران ، صبوران .
-
محمدحلیم
فرهنگ نامها
(تلفظ: mohammad halim) از نامهای مرکب ، ← محمد و حلیم .
-
duteous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خجالتی، وظیفه شناس، گماشت شناس، مطیع، حلیم
-
لِه و پِه
فرهنگ گنجواژه
خرد و خمیر، حلیم و حلوا، سخت کوفته و خرد شده.
-
متحالم
لغتنامه دهخدا
متحالم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) حلیم نماینده از خود که نباشد. (آنندراج ). کسی که خود را حلیم پندارد وحلیم نباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحالم شود.
-
صبور
واژگان مترادف و متضاد
بردبار، حلیم، خوددار، خویشتندار، رزین، شکیبا، صابر، متحمل ≠ ناشکیبا
-
شکیبا
واژگان مترادف و متضاد
باحوصله، بردبار، حلیم، خویشتندار، رزین، صابر، صبور، متحمل ≠ بیحوصله
-
روی دل
لغتنامه دهخدا
روی دل . [ دِ ] (ص مرکب ) متواضع. متبسم . ملایم . حلیم . (ناظم الاطباء).
-
احلام
لغتنامه دهخدا
احلام .[ اِ ] (ع مص ) احلام مراءة؛ فرزندان حلیم زادن زن .
-
حلیمی
لغتنامه دهخدا
حلیمی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلیم . || منسوب به حلیمة. (الانساب ).
-
گندم با
لغتنامه دهخدا
گندم با. [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) آش گندم را گویند که حلیم باشد. (برهان ) (آنندراج ). هریسه . (ناظم الاطباء) : شوربا چند خوری دست به گندم با زن که حلیم است برای دل و جان افکار.بسحاق اطعمه .