کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلیلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلیلة
لغتنامه دهخدا
حلیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) زوجه . (از منتهی الارب ). منکوحة. زن منکوحة. (آنندراج ) (غیاث ). همسر. جفت . زن . (دهار). ج ، حلایل . (مهذب الاسماء). || زن هم منزل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
حلیله
واژگان مترادف و متضاد
زن، همسر، ≠ شوهر، مرد
-
حلیله
فرهنگ فارسی معین
(حَ لِ یا لَ) [ ع . حلیلة ] (اِ.) زن شرعی مرد، همسر. ج . حلایل .
-
حلیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلیلَة] [قدیمی] halile زن شرعی مرد؛ زوجه.
-
واژههای همآوا
-
هلیلة
لغتنامه دهخدا
هلیلة. [ هََ ل َ ] (ع اِ) زمین باران رسیده که گردش همچنان خشک باشد. (منتهی الارب ).
-
هلیلة
لغتنامه دهخدا
هلیلة. [ هَُل َ ل َ ] (ع اِ مصغر) مصغر هل ّ است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
حلایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلائل، جمعِ حَلیلَة] [قدیمی] halāyel = حلیله
-
corned beef hash
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حلیله گوشت گوساله
-
حلایل
فرهنگ فارسی معین
(حَ یِ) [ ع . حلائل ] (اِ.) جِ حلیله ؛ زنان شوی دار.
-
حدادة
لغتنامه دهخدا
حدادة. [ ح َ دَ ](ع اِ) زوجه . (اقرب الموارد). زن . حلیلة. منکوحة.
-
بهیر
لغتنامه دهخدا
بهیر. [ ب َ ] (اِ) ثمر درختی در هند که در دباغی و صباغی بکارمی برند. (ناظم الاطباء). ثمر هلیله . هلیلج . حلیله .
-
حلائل
لغتنامه دهخدا
حلائل . [ ح َ ءِ ] (ع ص ،اِ) ج ِ حلیل . (ترجمان علامه ). || ج ِ حلیلة. (دهار) : و حلائل ابنائکم . (قرآن 23/4).