کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حلیب
/halib/
معنی
۱. شیر، بهویژه شیر گاو یا گوسفند.
٢. شراب خرما.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلیب
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر تازه دوشیده . 2 - شراب خرما.
-
حلیب
لغتنامه دهخدا
حلیب . [ ح َ ] (ع ص ،اِ) شیر دوشیده یا تازه دوشیده که مزه ٔ آن متغیر نشده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر تازه و خام . (کنزاللغات ) (غیاث ). شیر خام و ناجوشانده : و اذا شرب [ طراثیث ] بمخیض البقر و بلبن الماعز حلیباً و مطبوخاً اصلح استرخاء المعد...
-
حلیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] halib ۱. شیر، بهویژه شیر گاو یا گوسفند.٢. شراب خرما.
-
واژههای مشابه
-
حليب
دیکشنری عربی به فارسی
شير , شيره گياهي , دوشيدن , شيره کشيدن از
-
واژههای همآوا
-
هلیب
لغتنامه دهخدا
هلیب . [ هََ ] (ع اِ) نام چند روز است نهایت سرد در کانون دوم یا در ایام سختی سرما. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
دوشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
حليب
-
شیره کشیدن از
دیکشنری فارسی به عربی
حليب
-
شیر
دیکشنری فارسی به عربی
اسد , حليب , صمام
-
شیره گیاهی
دیکشنری فارسی به عربی
حليب , سائل , سائل المطاط
-
جوزالماثل
لغتنامه دهخدا
جوزالماثل . [ ج َ زُل ْ ث ِ ] (ع اِ مرکب ) جوزالمقاتل نیز گویند. سرد و خشک است در چهارم مخدر ومغثی و مقیی ٔ و منوّم بود و احداث سیات و خناق کند و کسی را که حرارت مفرط باشد چون قیراطی از او میل نماید سودمند آید و یک مثقال از او کشنده است و مصلحش لبن ح...
-
تب شکستن
لغتنامه دهخدا
تب شکستن . [ ت َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) عبارت از دور کردن تب بود. (بهار عجم ) (آنندراج ). قطع کردن تب . بریدن تب . پایان دادن بیماری تب : تا تب خورشید تابان بشکنی پرهیز دارمیکنی از صبحدم در کاسه ٔ گردون حلیب .میرمحمد افضل ثابت (از بهار عجم ) (از آن...
-
حبس البول
لغتنامه دهخدا
حبس البول . [ ح َ سُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اُسر. شاشبند. شاشبندی . احتباس بول . احتقان . عسرالبول . در علاج آن در قرابادین آمده است : انیسون ، تخم کرفس از هر یک سه درم ، قندسفید چهار درم همه را کوفته و بیخته کفه زنند (یعنی کفلمه کنند) و نیم پیاله حلی...