کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلوائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فالوذ
لغتنامه دهخدا
فالوذ. (معرب ، اِ) فولاد. || پالوده ، که حلوائی است از آرد و شیر. (از منتهی الارب ). رجوع به فالوذج و فالوده و پالوده شود.
-
فالوذق
لغتنامه دهخدا
فالوذق . [ ذَ ] (معرب ، اِ) پالوده . حلوائی است که از آرد و شیره ترتیب دهند. (منتهی الارب ). رجوع به پالوده و فالوذ شود.
-
پیشپار
لغتنامه دهخدا
پیشپار. (اِ مرکب ) حلوائی که برابر مهمان واجب التعظیم نهند: الفیشفارج ، پیش پاره . رجوع به پیشپاره شود. || که قسمت قدامی وی دریده باشد. پیشپاره .
-
قبیطه
لغتنامه دهخدا
قبیطه . [ ق ُ ب َ طَ ] (معرب ، اِ) ناطف است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حلوائی است . (فرهنگ نظام ). رجوع به قبیده و قبیته شود.
-
قبابة
لغتنامه دهخدا
قبابة. [ ق ُب ْ با ب َ ] (ع اِ)عصیده که حلوائی است . (از منتهی الارب در ماده ٔ عصد). || نوعی است از ماهی . (معجم البلدان ).
-
پرکنج
لغتنامه دهخدا
پرکنج . [ پ ُ ک َ / ک ُ] (اِ) حلوائی با گوز و بادام . (شعوری ج 1 ص 265).
-
نان گلاچ
لغتنامه دهخدا
نان گلاچ . [ ن ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی کلاج است و آن حلوائی باشد که عربان قطایف گویند. (برهان قاطع). نام حلوائی که به تازی قطایف گویند. (ناظم الاطباء). || یک قسم نان بسیار نازکی که از نشاسته و تخم مرغ پزند و با شیره ٔ شکر خورند. (منت...
-
نقل ماتم
لغتنامه دهخدا
نقل ماتم . [ ن َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلوائی که با جنازه ٔ مرده می فرستند. (ناظم الاطباء). رجوع به نُقل ِ ماتم شود.
-
لولانج
لغتنامه دهخدا
لولانج . [ ل َ / لُو ] (اِ) بی شک همان گولانج است که به تصحیف خوانده اند و گولانج حلوائی است . رجوع به گولانج شود. لابرلا. (آنندراج ) (برهان ). لولانچ . (برهان ).
-
نیم اشکنی
لغتنامه دهخدا
نیم اشکنی . [ اِ ک َ ] (اِ مرکب )حلوائی است . نیم شکری . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (از جهانگیری ). نیم شکنی . نمشکری . (آنندراج ) : هر که فاسق باشد اکنون می خوردو آنکه او زاهد بود نیم اشکنی .کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
-
قبیده
لغتنامه دهخدا
قبیده . [ ق ُ ب َ دَ / دِ ] (اِ) نام حلوائی است . قبیطه معرب آن است . (آنندراج ) : تا سرین از فرق ، نعمت خانه ٔ انگیز بین لب قبیده بوسه شفتالو وپستان همچو نار. ملافوقی یزدی (از آنندراج ).رجوع به قبیته و قبیطاء شود.
-
قبیط
لغتنامه دهخدا
قبیط. [ ق ُب ْ ب َ ] (معرب ،اِ) شکرینه و آن حلوائی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قُبّاط. قُبَّیْطی ̍. قُبَیْطاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قبیته و قبیده . رجوع به قبیته و قبیده شود.رجوع به قباط و قبیطی و قبیطاء شود.
-
مشخنه
لغتنامه دهخدا
مشخنه . [ م ُ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نوعی از حلوا باشد. (فرهنگ جهانگیری ). در فرهنگ جهانگیری نوعی حلوا نوشته اند و در جای دیگر به فتح اول و بجای نون تای قرشت بر وزن شلخته آمده است به معنی حلوائی که آن را توبرتو گویند. (برهان ). نوعی از حلوا. (ناظم الاط...
-
پشمک
لغتنامه دهخدا
پشمک . [ پ َ م َ ] (اِ مصغر) مصغر پشم . || حلوائی است مشهور. (برهان قاطع). قسمی شیرینی . حلوائی که با کثرت ورزش و کشش چون موی و پشم سازند. نوعی حلوا یعنی شیرینی که بتارهای سپید از هم جدا باشد : میکشد کشکک بچربی هر زمان مشتاق رامی برد پشمک بشیرینی دل ...
-
گولانج
لغتنامه دهخدا
گولانج . (اِ) گولاج . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). حلوائی است که آن را لابرلا میگویند. (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). حلوائی باشد که آن را لابرلا گویند و شیرازیان گولاج خوانند. (سروری ) : گولانج و گوشت و گرده و گوزاب و گادنی گرمابه و گل و گل...