کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلوائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلوائی
لغتنامه دهخدا
حلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات است . اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9...
-
حلوائی
لغتنامه دهخدا
حلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. در دامنه واقع و معتدل است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات است . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
حلوائی
لغتنامه دهخدا
حلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، سردسیر و دارای 475 تن سکنه . از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه ،...
-
حلوائی
لغتنامه دهخدا
حلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
حلوائی
لغتنامه دهخدا
حلوائی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلوا. || حلواسازی . حلوافروشی . (الانساب ). کارگاه ودکه و دکان حلوایی از ترکیب های آن است : ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست کجا رود مگس از کارگاه حلوائی . سعدی .تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش مگس جائی نخواهد...
-
واژههای مشابه
-
عرب حلوائی
لغتنامه دهخدا
عرب حلوائی . [ ع َ رَ ب ِ ح َ ] (اِخ ) از ایلات اطراف تهران است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 111).
-
غیاثای حلوائی
لغتنامه دهخدا
غیاثای حلوائی . [ ی ِ ح َل ْ ] (اِخ )رجوع به غیاث حلوائی و تذکره ٔ نصرآبادی ص 238 شود.
-
حسین حلوائی
لغتنامه دهخدا
حسین حلوائی . [ ح ُ س َ ن ِ ح َل ْ ] (اِخ ) رجوع به حلوائی شود.
-
حافظ حلوائی
لغتنامه دهخدا
حافظ حلوائی . [ ف ِ ظِ ح َل ْ ] (اِخ ) بروزگار دولت خاقان کبیر شاهرخ سلطان حافظ یکی از شعرای متعین بود و سخن او شهرتی داشت و این غزل او راست :ای بدو چشم تو نظربازیم از نظر خویش نه اندازیم ای ز قدت جمله سرافرازیم وقت بشد باز که بنوازیم مرد رقیب تو چو ...
-
کدو حلوائی
لهجه و گویش تهرانی
کدوی نارنجی ویژه حلوا
-
جستوجو در متن
-
ماما جیم جیم
لهجه و گویش تهرانی
حلوائی از آرد و شیره و شاهدانه بو داده یا خام
-
ابرمادران
لغتنامه دهخدا
ابرمادران . [ اَ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) نام حلوائی است که از قند یا عسل سازند.
-
لغیفة
لغتنامه دهخدا
لغیفة. [ ل َ ف َ ] (ع اِ) بتابه که حلوائی است . (منتهی الارب ).