کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلفا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حلفا
/halfā/
معنی
= دوخ
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلفاء] (زیستشناسی) [قدیمی] halfā = دوخ
-
حلفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلفاء، جمعِ حلیف] [قدیمی] holafā = حلیف
-
واژههای مشابه
-
وادی حلفا
لغتنامه دهخدا
وادی حلفا. [ ح َ ] (اِخ ) قصبه ای است در منتهای جنوبی صعید، واقع در 384 هزارگزی جنوب غربی استان نوبه و ساحل شرقی نیل که 3445 تن سکنه دارد و محصول آن حلفا است که در قدیم از آن نوعی حصیر زیبا می بافته اند و امروز الیاف آن را به کارخانه های اروپا صادر م...
-
جستوجو در متن
-
تریاملون
لغتنامه دهخدا
تریاملون . [ ] (اِ) حلفا است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به حلفا شود.
-
جلز
لغتنامه دهخدا
جلز.[ ج ُ ل َ ] (اِ) حلفا است . (از یادداشت های دهخدا).
-
اغیراطن
لغتنامه دهخدا
اغیراطن . [ اَ طُ ] (اِ) بیونانی حلفا است . (فهرست مخزن الادویه ). معناه لایتشیخ ؛ یعنی پیر نشود. (از ابن البیطار). تفسیر او چنان باشد به تازی که دواء لایتشیخ یعنی دارویی که پیرنگ داند و در نسخه ٔ سلمویه آورده است که او را به تازی حلفا گویند و معنی ح...
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن حلفا (حلفی )، یا یعقوب صغیر. یکی دیگر از 12 حواری است که پسر حلفی و مریم بود. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
کربه
لغتنامه دهخدا
کربه . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) رستنی و گیاهی که آن را خورند و به عربی حلف گویند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی مأکول . (ناظم الاطباء). || نی بوریا. (فرهنگ فارسی معین ). در فهرست مخزن الادویه آمده «کربه به فارسی نباتی است که آن را به عربی حلفا نامند». ظا...
-
خیس
لغتنامه دهخدا
خیس . (ع ص ، اِ) درخت انبوه . || انبوه از حلفا و قصب . ج ، اخیاس . || بیشه ٔشیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). کنام شیر. (یادداشت مؤلف ). ج ، اخیاس : رها کنند پلنگان شخ و هزبران خیس . مختاری .|| شیر. لبن . || نیکویی . (منتهی الار...
-
غیل
لغتنامه دهخدا
غیل . (ع اِ) درختان انبوه و درهم ، بفتح اول هم به همین معنی است . درختان نی و حلفا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیستان . (غیاث اللغات ). || بیشه ٔ شیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). غیلَة با افزودن هاء به آخر آن گفته نمیشود. (منتهی الارب...
-
بردی
لغتنامه دهخدا
بردی . [ ب َ دی ی ] (ع اِ) نباتی است که در آب روید و در مصر از آن کاغذ سازند. (منتهی الارب ). پیزر. لوخ . (بحر الجواهر). و بعربی حلفا می گویندو در اصفهان آن گیاه را پیزر می گویند و آن نباتی باشد ساقش غلیظ و زیاده برذرعی و مدور و نرم و آنرا ریزه کرده ...
-
دوخ
لغتنامه دهخدا
دوخ . (اِ) صحرای بی گیاه و علف . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || شاخ بی برگ و بار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). || سر بی موی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). || روی ساده ٔبی موی . (ناظم الا...
-
نوبه
لغتنامه دهخدا
نوبه . [ ب َ ] (اِخ ) ولایتی از زنگبار. (برهان قاطع). ولایتی از بلاد سودان از اقلیم اول به جنوبی مصر بر کنار رود نیل ، و آن واسطه است میان صعید مصر و حبشه ، و در آن دیار زرافه بسیار بود که به عربی اشترگاوپلنگ را گویند و تختگاه آن ولایت را دمقله گویند...