کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلبـة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حلبـة
واژهنامه آزاد
ترجمه و تعریف "حلبة", واژه نامه عربی-فارسی - شنبلیله
-
واژههای مشابه
-
حلبه
فرهنگ فارسی معین
(حَ بَ یا بِ) [ ع . حلبة ] 1 - (اِمص .) مسابقة اسب دوانی . 2 - (اِ.) اسبان مسابقه .
-
حلبة
لغتنامه دهخدا
حلبة. [ ح َ ب َ ] (ع اِ) گروه اسبان رهان . (منتهی الارب ). || اسبان که فراهم گیرند مسابقت را. (مهذب الاسماء). اسبان که بجهت دوانیدن جمع کنند از هر جا در یک اصطبل . (منتهی الارب ). || مجازاً، به معنی میدان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || مردم که برای یاری...
-
حلبة
لغتنامه دهخدا
حلبة. [ ح َ ل َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ حالب . مردان دوشنده . (منتهی الارب ). رجوع به حالب شود.
-
حلبة
لغتنامه دهخدا
حلبة. [ ح ُ ب َ ] (ع اِ) سیاهی صرف و محض . (ناظم الاطباء). || درخت عرفج . || درخت قتاد که مثل سوزن خار دارد. || شنبلید. (منتهی الارب ). شنبلیله .
-
حلبة
لغتنامه دهخدا
حلبة. [ ح ُ ل ُ ب َ ] (ع اِ) شنبلید. (منتهی الارب ). شملید. (نصاب ). حلبه بپارسی شمبلید، گرم و خشک است در دوم سینه نرم دارد و سرفه را دفع کند و ضیق نفس را سودمند آید و باه برانگیزاند و چون ده مثقال از او بکوبند و بپزند و به آبی که دو مثقال بوره ارمنی...
-
حلبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلبَة] [قدیمی] halbe گروه اسبان که در مسابقۀ اسبدوانی شرکت کنند؛ اسبهایی که برای شرکت در اسبدوانی از هرجا بیاورند و آماده کنند.
-
حلبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلبَة] (زیستشناسی) [قدیمی] holbe = شنبلیله
-
جستوجو در متن
-
شمبلیله
لغتنامه دهخدا
شمبلیله . [ ش َ ب َ لی ل َ / ل ِ ] (اِ) حلبه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به حلبه و شمبلید شود.
-
حلبات
لغتنامه دهخدا
حلبات . [ ح َ ل َ ](ع اِ) ج ِ حلبة. (منتهی الارب ). رجوع به حلبة شود.
-
شملیت
لغتنامه دهخدا
شملیت . [ ش َ ] (اِ) شملید. حلبه و شمبلیله . شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان ) (آنندراج ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شلمیز
لغتنامه دهخدا
شلمیز. [ ش َ ] (اِ) حلبه و تخم شنبلیله . (ناظم الاطباء) (از برهان ). حلبه که شنبلیله باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). به یونانی فریقه خوانند. (برهان ). رجوع به شنبلیله و شملیز و حلبه شود.
-
شملید
لغتنامه دهخدا
شملید. [ ش َ ] (اِ) شملیت . شلمیز. حلبه و شمبلیله . (منتهی الارب ). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان ) (آنندراج ). حلبه . (نصاب الصبیان ). شملیز. شنبلیت . شنبلید. شمبلید. حلبة. شنبلیله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شملیت و مترادفات دیگ...